نذیررها
فروپاشی کنونی بی هیچ شبهه ی از آبشخور نگرش های قومی مایه میگیرد. فروکاست این فروپاشی ها به عوامل خارجی اصل مشکل را از نظر دور میسازد. شکی نیست که مشکل اساسی در اوج گیری درگیری های قومی در افغانستان مسئله ی فرهنگ است. دامنه ی این درگیری تقریباً تمام حوزه ها را در بر گرفته و هر روز بر ابعاد آن افزده میشود. هر کنشی در زمینه های سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و حتی دینی نهایت یک پهلویش به قومیت مرتبط است و این یعنی فراگیری این بحث در تمامی مسایل.
صف آرایی های تباری در هر دو سمت وضع اسفباری دارد. شاید بتواند به لحاظ محتوا، تفاوت میان ادعاهای طرفین گذاشت، اما به لحاظ شیوه های برخورد متاسفانه پای اخلاقیات هر دو طرف می لنگد. یکی به خشونت متوسل میشود و دیگری به تحقیر طرف مقابل. چنان که پشتونها در رویارویی قومی در جغرافیایی افغانستان عنصر زور و خشونت را به مهمترین اصل برخورد خود مبدل کرده اند، فارسی زبانها هم به شیوه ی دیگر ادعاهای شان را غالباً خلاف رویه های اخلاقی و مبارزاتی دنبال میکنند. حاصل این شیوه های برخورد وضعیتی ست که پیهم بن بست خلق میکند. این یعنی توده های مردمی پشت انبوهی از درهای بسته گیر مانده اند و راه گریز از این وضعیت را در هیچ سوی نمی بینند.
در نوشته ی پشین به شیوه ی بخورد نخبه های پشتون با مسئله ی قومیت پرداختم. در این نوشته تمرکز روی روش های برخورد فارسی زبانهای افغانستان در این معرکه است.
هرچند نگرش معامله گرانه شامل نخبگان تمام اقوام میشود و میتوان ضعف اخلاقی در نخبه ها را از رفتارهای شان به روشنی دید، اما شواهد بیانگر این است که رویکرد معامله گرانه در نخبه های قوم تاجیک بسیار پر رنگ تر است. آنها مدعی وراثت ارزشهای بزرگی هستند، اما تجربه نشان داده است که همین ارزشهای بزرگ را به اندک چیزی میفروشند. روال نفوذ به لایه های قدرت و دست یافتن به منصب و مقام این شده که ابتدا با بیانیه ها و موضعگیری های آتشین در پشت تریبونها از هزاران سال تاریخ حرف میزنند و با شدید ترین لحن به گروه های قدرت میتازند و در نهایت گروه های قدرت برای خاموش کردن صدای شان یک امتیاز برای شان میدهند و قضیه ختم بخیر میشود. این تجربه از سر هویت های شناخته شده ای گذشته است. مسئله ی قابل تامل در این میان این است که به ندرت حتی میتوان در این بین استثنا یافت.
وجود چنین رویکرد معامله گرانه ی روی ارزشهای مورد ادعای شان، قبل از هر چیز خبر از سقوط اخلاقی بسیار عمیق این طیف میدهد. سقوط اخلاقی که همه چیز در را در معرض فروش قرار داده و بیخ تعهد به ارزشها را خشکانده است. در وضعیت ضعف اخلاقی، فرد به هیچ چیز وفادار نمی ماند و از هر چیزی که دم دستش باشد، برای رسیدن به قدرت و امتیاز بهره میبرد. برای نخبگان فارسی زبان تاریخ و فرهنگ گذشته ی شان یک ابزار چند منظوره در میدان سیاست و منافع شخصی است. آنها از کتاب تاریخ حربه ی ساخته اند تا گروه مقابل را تحقیر کنند، اما اگر از آنها پرسیده شود؛ سطح پایبندی و تعهد تان به همین ارزشهای که گویی اجداد تان پی ریزی کرده اند چقدر است؟ هیچ پاسخی ندارند. به فرایند چنین رویکردی در میدان عمل پراکندگی عمیق میان نیروهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی است. آنها به دلیل ضعف اخلاقی توان گرد آمدن در محور ارزشهای مورد ادعای شان را ندارند. پیوسته جریان ها شکل میگیرد و دوباره فرو میریزد. وقتی افراد سهم شان در قدرت تهدید میشود، به جریان سازی میپردازند، اما همینکه یک دریچه ی معامله به روی شان باز شد، تمام جریان را قربانی خواست فردی شان میکنند. همین است که به جای شکل دهی یک خط مبارزه ی اخلاقی، از ابزارهای بسیار سخیف و غیر اخلاقی برای غلبه بر حریف استفاده میکنند و نمونه ی بارز آن اتکا به تحقیر و توهین طرف مقابل است. آنها مدعی هستند که پشتونها یک قوم بی تاریخ هستند. همین گفته حامل مجموعه ی از تبعیض ها و دروغ هاست. آیا میتوان در کره ی زمین یک انسان بی تاریخ یافت؟ هرگز!
یک طرف برای حفظ داعیه ی خود به خشونت متوسل میشود و یک طرف دیگر برای پاسخ به آن خشونت، به انکار هویت و تاریخ طرف مقابل میپردازد و به واسطه ی این تحقیر شان میکند. تمدن فارسی یک تمدن مولد بوده اما هرگز نمیتوان از معصومیت تام تاریخی و ارزشگرایی محظ در هیچ فرهنگی سخن گفت. همه فرهنگها ذیل روند کلی مناسبات حاکم در مقاطع مختلف تاریخی میان انسانها به کنش و تولید پرداخته اند. گذشته ی تاریخی سرزمین های فارسی زبان مثل هر سرزمین و تمدنی دیگر مملو از کشتار و قتال و تظلم است. آیا میتوان از کشتار خوب و کشتار بد سخن زد؟ در زمینه ی تولیدات فرهنگی هر اجتماع انسانی تولید ویژه ی خود را داشته و نمیتوان یک اجتماع را فاقد تولید فرهنگی دانست. فارسی زبانها شاهنامه را روی دست گرفته و هر روز بر فرق طرف مقابل میزنند که ما این را داریم و شما ندارید در حالی که همین شاهنامه که اغلب فارسی زبانها آن را تاج افتخار برای خود میدانند، یک متن پر از تبعیض، نژاد پرستی و در جهاتی انسان ستیز است. مثلا به این گفته های فردوسی دقت کنید؛
زن و اژدها هر دو در خاک به// جهان پاک از این هر دو ناپاک به
زنان را ستایی سگان را ستای// که یک سگ به از صد زن پارسای
…
کسی کو بود مهتر انجمن //کفن بهتر او را ز فرمان زن
…
که ای تُرک بد گوهر دیو زاد// که چون تو سپهبد به گیتی نیاد
تن ترک بد زاد بی جان کنم// زخونش دل سنگ مرجان کنم
که آن ترک بد ریشه و ریمن است// که هم بد نژاد است هم بد تن است
به صد ترک بیچاره بد نژاد// که نام پدرانشان ندارند یاد
کسی را ز ترکان نباشد خرد// کز اندیشهی خویش رامش برد
که ترکان بدیدن پریچهره اند// بجنگ اندرون پاک بی بهره اند
نیاز روانی توده و ظهور قهرمان های پوشالی
نیاز روانی توده و ظهور قهرمان های پوشالی ِقسمت دوم
نیاز روانی توده و قهرمان های پوشالی؛ قسمت سوم
نا آگاهی توده و سکوت باسوادهای پشتون
با چنین حربه ی و حربه های مشابه به میدان تقابل های قومی وارد شدن، مگر غیر از ضعف اخلاقی میتواند دلیل دیگری داشته باشد؟ و یا غیر از تشدید تقابل مگر میتواند حاصلی از آن انتظار داشت؟
گذشته از بحث فردوسی، چه اثری از پهلوهای اخلاقی و انسانی فرهنگ فارسی در این مبارزین دیده میشود؟
اگر هدف برقراری روابط انسانی میان مردمان این سرزمین است، باید به اخلاق و فرهنگ بزرگ منشی به عنوان پایه ی اصلی چنین جریانی متعهد بود. اگر به رد تفکر استیلا طلبی به حیث رفتاری غیر انسانی میپردازیم، نباید در صورت دیگری از استیلا طلبی پناه ببریم و درست به همان آفتی که طرف مقابل گرفتار آمده است، گرفتار شویم. نتیجه ی این تقابل با خصوصیاتی که هر دو سوی دارند، چیزی جز ویرانی بیشتر نیست. نخبگان فارسی زبان در افغانستان به شدت در پرتگاه ضعف اخلاقی سقوط کرده اند و این امر باعث شده تا هیچ جبهه ی شکوهمندی برای دفاع از خط عدالت و برابری در این سرزمین ایجاد نشود. بدون شک نمیتوان تجربه ی دهه های اخیر را در فروپاشی اخلاقی نادیده گرفت، اما نخبگان را نمیتوان صرفاً با توسل به این عامل تبرئه کرد. شاید بحث در مورد توده های مردم که نه توان کافی برای بهره بردن از الگوهای زیستی عصر امروز را دارند و نه فضای مناسب برای تجربه ی این الگوها، تفاوت کند، اما نخبه ها به حیث پیشقراولان اجتماع و مدعیان دانش، بی هیچ شبهه ی مقصر سود جویی از چنین شیوه های هستند