نذیر رها
موضعگیری های رسمی منابع سیاسی با واقعیت های عینی در افغانستان فاصله ی بسیار عمیق دارد. حتی به گونه ی میتوان گفت این موضعگیری ها به دلایل بسیار روشنی ابتنا بر منافع اقلیتی در مرکز منابع سیاسی دارد و با خواسته ها، دغدغه ها، گرایشها و افق نگاه مردم دچار بیگانگی ست. به این دلیل باید برای درک درست روندهای سیاسی بیش از توجه به سازمانهای سیاسی و موضعگیری های رسمی، باید به بستر روانی و درک مردمی توجه کرد. این گفته به معنای قرار دادن مردم در مسند اختیار و تاثیرگذاری تام بر جریان ها نیست، بلکه اشاره به واقعیت های دارد که تحت وضعیت های متفاوت به واکنش های متفاوتی روی میآورند.
منابع سیاسی داخلی فعال زیر چتر نظام فعلی از ابتدای تاسیس این نظام کمتر از سقوط نظام حرف زده اند. به دلایلی سقوط نظام در ادبیات این منابع سیاسی به چشم نمیخورد، اما در چند روز اخیر اقلن از یکی از منابع معتبر سیاسی کشور به گفتمان قدرت وارد شد. پرسش این است که آیا موضع سقوط نظام حتی از جانب یک منبع، میتواند مسئله ی خطرناک تلقی شود. برای دریافت پاسخ لازم است به چالش های مهمی که امکان اثر گذاری در این زمینه را دارد، بررسی کنیم.
برای محول کردن این گفته به یک خطر باید ساختارهای بزرگ آمادگی لازم برای از قوه به فعل در آوردن این موضع را داشته باشند.

طرح روایت تاریخی ترتب قدرت و پیگیری بی امان آن توسط منابع شناخته شده ی قومی، به واسطه ی قوه ی قهریه و تهدید، به شکل اسفباری فاصله میان تبارهای ساکن افغانستان را عمیق ساخته است. اکنون چهار تبار پر تعداد تحت تاثیر این سیاست به شرایط و اوضاع خاصی قرار گرفته اند. پشتونها با تصور اینکه قدرت مایملک خاص آنهاست و بقیه باید تحت قیمومیت آنها بسر ببرند، این تفکر را به یک باور مبدل کرده اند که حتی توده ها نیز از همین افق به مسئله ی قدرت در کشور نگاه میکنند. هزاره ها در سالهای اخیر شاهد خونین ترین تهاجم ها از جانب گروه های تروریستی بودند که در خونین ترین حوادث، انگشت اتهام به سوی ارگ ریاست جمهوری دراز شده است و شخصیت های رده اول پشتون را مورد اتهام قرار داده اند. جانبداری مشخص ارگ از کوچی ها در منازعات مناطق مرکزی افغانستان، همیشه با اعتراض مردم هزاره همراه بوده است.
شیوه ی سیاستگذاری در اداره ی کشور به عنوان بحثی دایمی مورد اعتراض مردم هزاره بوده است. فشار دولت بر شخصیت های قابل اعتماد و مردمی هزاره دال بر گرایش های قومی ارگ عنوان شده است. همه ی این رفتارها و حوادث از یکسو نخبگان هزاره را در شرایط دشوار قرار داده که نه توان پیشگیری از وقایع را داشتند و نه امکان پاسخگویی به مردم شان را و از سوی دیگر انگیزه ی جدی به توده های هزاره جهت انتقام داده است. تاجکها از همان ابتدای به موارد زیادی در دستگاه دولت افغانستان و رفتارهای قومی معترض بودند. در سالهای اخیر یعنی از زمانی که اشرف غنی زمام امور را به دست گرفت، گراف این اعتراض ها به سطح بی سابقه ی رسیده است. دو دور اخیر انتخابات ریاست جمهوری این ایده را به توده ی تاجک رشد داد که گویا دست یافتن به عدالت سیاسی با چنین رویکردی ممکن نیست و این امر سطح نفرت را نسبت به طرف مقابل عمیق تر ساخت. مسئله ی هویت و تلاش اشرف غنی برای توسعه ی هژمونی فرهنگی با استفاده از دستگاه دولت و عملکردهای فراقانونی او در این زمینه، زخمی عمیق بر روح و روان این مردم ایجاد کرد و در نهایت، بستر همنوایی میان لایه های مختلف مردم تاجک را هموار ساخت.

امروز دیگر همه بر این امر واقف هستند که مردم تاجک اعتماد شان را نسبت به نظام و گروه حاکم به شدت از دست داده و در پی چاره جویی برای این چالش است. به همین دلیل در این اواخر گاه و ناگاه حتی سخن از مقاومت دوم در میان لایه های میانی و شاید رده اول مردم تاجک به میان آمده و طوری که از رفتارهای توده ای مردم دیده میشود، مسئله فراتر از رجز خوانی ها برای گرم کردن محفل است. دامنه ی محرومیت های فارسی زبانها به حدی گسترده است که حتی در شهر هرات که زادگاه زبان فارسی است، مردم حق ندارند در کنار پشتو و انگلیسی، به فارسی هم در تابلوی دانشگاه شهرشان، اسم بنویسند. این درحالی ست که فارسی همسان با پشتو، زبان ملی کشور تسجیل شده است. با چنین وضعی چه کسی انتظار دارد تاجک ها چنین نظامی را از خود بدانند و سر دشمنی با این نظام نداشته باشند؟ حالا مجموعه ی از مسایل دیگر مثل بحث شناسنامه های الکترونیکی، محرومیت های اداری، تهدیدهای علنی نماینده های سرشناس پشتون مبنی بر قتل عام مردم تاجک، در تالار پارلمان کشور و صدها مورد بزرگتر دیگر به این پرونده اضافه کنید.
ازبک های افغانستان نیز در دوره ی آقای غنی دچار بدبینی عمیق و اوج گیری حس محرومیت و در نهایت نفرت نسبت به عملکردهای تیم ارگ شدند. شاید یک مصداق برای روشنی این گفته کافی باشد. بعد از حمله ی مستقیم به جان عبدالرشید دوستم رهبر ازبک های افغانستان، رد پای این توطئه تا داخل جلسات رهبران شناخته شده ی پشتون جلو رفت و اتفاقاً این بحث علنی هم شد و رسانه ها روی آن بسیار تبصره داشتند. هنوز حرارت آن عصبانیت در ازبکها فروکش نکرده بود که پرونده ی اخلاقی علیه جنرال دوستم در دادستانی کل کشور باز شد و منجر به تبعید کوتاه مدت رهبر ازبکها به بیرون کشور گردید. با اینکه ازبک ها رای بسیار زیادی به اشرف غنی دادند، اما مقام معاونیت اول ریاست جمهوری افغانستان هرگز به دوستم داده نشد و تحت توطئه های مختلف او را از رده بازی بیرون راندند.

وقتی بحث سقوط نظام به میان میآید، باید پرسید چه کسانی تمایل به این امر دارند و مقدار توان شان چقدر است. بنا بر وضعیت حاکم، توده های تاجک، هزاره و ازبک اعتماد شان را نسبت به این نظام از دست داده و تصور میکنند دستگاه حاکم دولتی علیه حیات و منافع شان رهبری میشود. این گفتمان رهبران نیست. رهبران در پشت موضعگیری های رسمی و غالباً کم خطر به منافع شان، پنهان شده اند و مطابق نفع شان حرف میزنند، اما مردم با انگیزه های شدید و نفرت عمیق در انتظار یک جرقه هستند. مهم نیست این جرقه را در میان چنین خرمن باروتی کی با چه توانی میزند، اما ظرفیت بالقوه ی بلند واکنش توده ها، خبر از جدیت این گفتمان میدهد. توده ها بر اساس عقل و برنامه عمل نمیکنند، بلکه به پیروی از حس و وضعیت روانی شان اقدام به واکنش میکنند. هر فرد از جامعه ی هزاره، ازبک و تاجک افغانستان در چنین اوضاعی خود را قربانی سیاستهای دولتی میداند و میل عمیق به براندازی دارد. استدلال خستگی از جنگ برای نادیده گرفتن یا ضعیف پنداشتن احتمال برخورد خونین قومی، کافی نیست. فرد هر گاهی که حس کند چاره ی جز واکنش ندارد، اقدام میکند.
بناً مسئله ی سقوط نظام به گونه ی خواست خودآگاه و یا ناخودآگاه انبوهی از توده های بیچاره، فقیر و درمانده است. هر گونه اشتباه میتواند سیل عظیم مردمی را برای براندازی به حرکت درآورد رای جامعه ی که چند دهه میشود در دریایی خون شناور است، تحریک به خونریزی بیشتر از جانب هر منبعی، اوج جنایت و وقاحت است. نباید از نظر دور داشت که تاکید به گسترش جنایت و کشتار تحت هر عنوان و به هر شیوه ی، ما را در بحران عمیق داوم جنگ تا چند دهه ی دیگر فرو خواهد برد. مسئله ی بزرگ این است که چه منابع و طیف های درک درستی از وضعیت پیش رو دارند و چه کسی در کنار مردم برای قطع این خونریزی ها قرار دارد