نذیر رها؛ تحلیلگر ونویسنده
در جامعه ی افغانستان هیچ چیز به سامان نیست. نه دولت درست عمل میکند و نه نیروهای سیاسی و اجتماعی بیرون از دایره ی قدرت. نوعی تعلیق فضا را در خود فرو برده است. مردم سر در گم و حیران برای بیرون رفت از این اوضاع به هر سو میدوند. علت چیست؟ اجازه بدهید در این بحث عوامل خارجی نابسامانی های کشور را یک طرف بگذاریم و بیشتر روی عوامل داخلی نقش نیروهای خودی بحث کنیم. این به معنای نادیده گرفتن عوامل خارجی نیست، بلکه قصد این است که بحث را روی کریکترها و خصوصیات شخصیتی نیروهای فعال و تاثیر گذار داخلی متمرکز سازیم. فضای حاکم در کشور خبر از عمومیت یافتن دروغ گویی، جعل کاری، ریاکاری و تظاهر، غارتگری و قانون گریزی میدهد.
فرایند طبیعی چنین وضعیتی فروپاشی رشته های اعتماد و بربادی پیوندهاست. وقتی چنین رفتارهای غیر اخلاقی عمومیت پیدا میکند و سراسر گستره ی جامعه را در بر میگیرد، علاوه بر زیر بنای مناسبات که فرهنگ جامعه میباشد، باید نسبت به تمام نیروهای فعال در صحنه نیز شک کرد و شخصیت شان را مورد پرسش قرار داد.
امروز دولت یک نهاد مورد اعتماد نیست و این را همه میدانند.
شخصیت های دولتی با رفتارهای شان اداره ی دولت را به یک نهاد غیر مطمین برای مردم مبدل کرده اند. برای اطمینان به اداره ی دولت، باید موازین رفتاری و اخلاقی لازم را عملا نشان داد و شخصیت های دولتی از این طریق تعهد خود را نسبت به مردم نشان میدهند. واقعیت این است که مردم افغانستان معادل طالبان که مشهور به کشتار و قتال هستند، از اداره ی دولت بیم دارند. دستگاه دولت مبدل به یک هیولای خطرناک شده که هر کسی سعی دارد خود را از این هیولا محافظت کند. درست مثل ترس از طالبان، دولت نیز برای مردم ترس آور شده است. من تصور میکنم حق با مردم است و باید از چنین دولتی ترسید.
از شخص اول دولت که رئیس جمهور است تا قدمه های پائین رفتار شان بر دروغگویی، ریاکاری و ستم بر مردم، استوار است. وقتی شخص اول دولت با دیده درآیی عربده میکشد و چشم در چشم همه دروغ میگوید و هیچ رفتار و گفتارش از جعل و ریاکاری و عوام فریبی خالی نیست، مگر ممکن است چنین شخصیتی برای مردم ترس آور نباشد؟ وقتی به مردم مشرقی میرسد میگوید، من ثبات را به کشور آوردم، در حالی که تعدادی از همان مردم هر روز به داغ فرزندان شان می نشینند.
با چنین بشرمی چشم در چشم مردم دروغ گفتن، چقدر روح و روان مردم را آزرده میسازد. در جای دیگر میگوید نوزده سال پیش وقتی من به افغانستان آمدم، پنج نفر باسواد که نوشتن بتواند، در جامعه نبود. یا با تمام رسوایی عالم گیر تقلب انتخاباتی، خود را اولین رئیس جمهوری که به رای پاک مردم قدرت را به دست آورده معرفی میکند و یا هر مورد دیگری دیگر. شمارش دروغ ها و دیده درآیی های اشرف غنی ممکن نیست، اگر کسی هنر دارد یک کلام راست از او نقل قول کند. در کجا یک کلام راست گفته است؟ ذیل این اداره مجموعه ی از افراد دروغگو و فاسد، علاوه بر غارت هر چیزی که دم دست شان است، هر روز مشغول ریشه کن کردن آخرین نفس های اعتماد از بین مردم هستند.
هر رفتار و گفتار شان مایه ی سیه روزی بیشتر برای مردم است. امر خیل آرای مردم را به گند میکشد، فاروق وردک مکتب خیالی معرفی کرده و صدها ملیون دالر را دزدی میکند، زن اشرف غنی از لبنان آمده و خودش را پشتون معرفی میکند و آخرین قلم دزدی اش بنا به گزارشهای رسانه ها و منابع تحقیقی خارجی، دو صد و هشتاد ملیون دالر است. بعضی چند صباحی هستند و بعد از دزدی ملیونها دالر به خارج برمیگردند. چنین است که این اداره رتبه ی قهرمانی فساد در سطح جهان را کسب کرده است. کدام منطق میتواند اعتماد به چنین اداره ی را توجیه کند؟ پس مردم حق دارند از چنین اداره ی بترسند، همچنان که از طالب میترسند.
از درون داره ی دولت که برآییم، در منابع قدرت بیرون هم چیزی غیر این نمیتوان دید. پارلمان مبدل به اجتماعی از افراد سودجو، معامله گر و متقلب شده است. کسانی که بنا به گزارش ها هر کدام شان یک گروه مافیایی را رهبری میکنند. درصد قابل توجهی از اعضای پارلمان حتی خواندن و نوشتن بلد نیستند و البته با آن عده اعضای که سواد دارند و حتی دانشگاه رفته اند، به لحاظ اخلاقی هم سبق هستند. یعنی همه به صورت یکسان مشغول غارت و ریاکاری و دروغگویی می باشند. بسیاری ها از همین اعضای پارلمان با تنبان کهنه ی وارد پارلمان شدند و حالا بعد از چند سال وکالت، سر دارایی شان از دوبی و سویس و کشورهای خارجی در آمده است.
چنین افرادی مگر ممکن است مایه ی اعتماد مردم باشند؟ دکانداری های متقلبانه و فرصت طلبانه به اداره ی دولت و پارلمان ختم نمیشود. گروه های سیاسی خارج قدرت نیز به لحاظ رفتاری شبیه پارلمانی ها و دولتی ها میباشند. امکان تفاوت گذاری بین شان به صورت کل نیست.
مردم افغانستان در چنین فضای آلوده و کشنده ی به مشکل نفس میکشند. همه چیز حاکی از استمرار حاکمیت دروغگویان و ریاکاران در عرصه های مختلف است.
به رفتار هر فرد متنفذ و قدرتمند توجه کنی، بوی گند ریاکاری، دروغگویی و عوام فریبی با دزدی و زراندوزی اش به مشام میرسد. حالا تصورش را بکنید، چندین ملیون انسان منتظرند که این جمع دروغگو، لمپن و غارتگر امنیت و آرامش برای شان بیاورند. از قضیه ی صلح تا دشواری های اقتصادی و نابسامانی های اجتماعی و عقب مانی های گسترده در زمینه ی دانش و علم، حل و فصل همه مسایل به دوش یک گروه دزد و متقلب و ریاکار سپرده شده است. حالا حدس بزنید نتیجه ی چنین انتظاری چیست؟ همین که پیش روی ما قرار دارد.
همین تداوم کشتار، همین فقر گسترده، همین عقب مانی ها، همین دزدیها، معامله گری ها و دردهای که به نظر میرسد پایانی ندارد. این کشتارها، دردها و ضعف ها در واقع برآیند منطقی چنین انتظار احمقانه ایست.
قصدم این بود که به تحلیل مناسبات و رفتارهای لمپنیزم در افغانستان بپردازم، اما با خود فکر کردم با تمام کوری و عقب مانی جامعه، مگر میشود چنین فاجعه ی عریان و درد عمیقی را کسی در جامعه ی افغانستان نداند؟ ما برای برهنه کردن جایگاه و هویت لمپن ها نیازی به مباحث تئوریک نداریم. اوضاع واضح تر از آن است که لزومی به ته و سر کردن تئوری ها داشته باشد. برای کسی که جسد تکه تکه شده ی فرزندش را تحویل میدهند، از تئوری مرگ سخن گفتن، منطقی نیست. او مرگ را با تمام وجودش حس میکند. کسی که به هر اداره داخل میشود دار و ندارش را از او میگیرند، نیازی به بحث های طولانی جهت شناخت دزدها ندارد. او هر روز با دزدهای جان و مالش سر و کله میزند. به عقیده ی من گره اصلی عدم شناخت جنایتکارها، ریاکارها، دروغگوها، عوام فریب ها و غارتگرها نیست. گره اصلی این است که این مردم چطور و به چه دلیل این همه ستم، کشتار، غارتگری و فقر را تحمل میکنند و دم نمیزنند.