قسمت دوم
تنها زمینه ی که برای تامین سلطه در دسترس شان مانده است، نیروهای جنگی ست. هر قدر بازی قدرت در افغانستان از خشونت دور شود، توان پشتونها کمرنگ میشود و هر قدر خشونت چیره گردد، امکان بازی برای پشتونها مساعد تر میگردد. نیروی جنگی کنونی پشتونها طالبان اند. این نیرو به لحاظ طرز فکر و رفتار رابطه ی عمیقی با بستر فرهنگی پشتون دارد. در واقع فرهنگ پشتون با ضعف های که دچار آن است، نمیتواند نیروی جنگی غیر از طالبان تولید کند. سازه های قبلی شان هم همینطور بوده. مثلاً حکمتیار به لحاظ رفتاری و نگرش هیچ تفاوتی با طالبان ندارد. فضای باز سیاسی در بیست سال گذشته با اینکه اهرم های قدرت در دست پشتونها بود، اما با سرعت به سوی دیگر حرکت میکرد. آنها نتوانستند مشکلات درونی فرهنگ شان حل کنند و از مناسبات بسته ی قبیله ای عبور کنند. آنها در حوزه ی دانش عقب افتادند و ملیونها تن در دیگر مناطق افغانستان به قافله ی دانش پیوستند. نیروهای که دیر یا زود چالش بزرگی برای حاکمیت تمامیتخواهانه ی پشتون میشدند. نسلی که داشت با دانش روز جهان مجهز میشد و در صورت ورودش به حوزه ی سیاسی امکان غلبه بر آن با استفاده از ابزارهای سنتی نبود. برای پیشگیری از باخت کامل در حوزه سیاسی، الیت پشتون به تنها نیروی که در دسترس داشتند اتکا کردند و آن نیروی طالبان بود. در واقع جبرتاریخی، عقب مانی فرهنگی، ناتوانی در حوزه ی دانش و دل بستگی به جعلیات تاریخی، پشتونها را به تکیه به تروریزم به حیث ابزار بازی در قدرت، وادار کرد. در صورت تاکید بر حفظ روایت تمامیتخواهانه ی شان، آنها هیچ چاره ی دیگری جز سقوط به دامن تروریزم نداشتند.
نتیجه ی قمار خطرناک پشتونها چی خواهد بود؟
از صبحدم اشغال کابل توسط طالبان، مسئله ی مشروعیت این گروه و شناسایی اش به حیث یک دولت به مهمترین هدف برای الیت پشتون تبدیل شد. تصور اتاقهای فکر پشتون این بود که با اشغال کشور به هر قیمتی، جهان در برابر یک گزینه قرار دارد و چاره ی جز شناسایی طالبان به حیث دولت ندارد و به این ترتیب در پی شناسایی رسمی این گروه، هر گونه نیروی مخالف طالبان به سطح نیروهای شورشی سقوط میکند و هیچ دولتی حاضر نخواهد بود یک گروه شورشی را حمایت کند. آنها داستان را اینگونه در ذهن خود تعریف کرده بودند و باور داشتند چنین بازی نتایج مطلوب برای شان خواهد داد. بعد از گذشت حدود هفت ماه از اشغال کشور، هنوز طالبان در پشت مرز شناسایی متوقف مانده اند. با اینکه الیت پشتون به شمول حامد کرزی و اشرف غنی احمدزی از هر فرصت ممکن برای نزدیک کردن این گروه به شناسایی رسمی استفاده کرده اند، به نظر میرسد هنوز فاصله ی زیادی میان درک جهان از افغانستان و تصور طالبان از دولتداری وجود دارد.
چرا طالبان مورد شناسایی قرار نگرفتند؟
چند عامل نقش بازدارنده در جهت شناسایی گروه طالبان به حیث دولت، دارد. اول؛ طالبان به صورت مشخص متشکل از مجموعه گروه های تروریستی ست که تعدادی از آنها ریشه در داخل کشور و تعدادی گروه های تروریستی فرامرزی شناخته میشوند. جهان بر این امر واقف است. با اینکه اتاق های سیاسی غرب تصامیم اش را بر مبنای ارزشهای اخلاقی و انسانی نمیسازد، با آنهم جهان اینقدر بی در و پیکر نیست که بشود با چنین دیده درآیی هویت گروهی را که تا هنوز در بسیاری از کشورها به حیث گروه تروریستی شناخته میشود، چنین آسان تطهیر کنند و مرز ارزشها و حقوق بین المللی را بشکنند. علاوه بر گذشته ی طالبان که بسیار خونبار است، عملکرد جاری طالبان در داخل نیز به صورت واضح تروریستی و ضد انسانی ست. تعدادی از رهبران این گروه که پست های مهمی در امارت طالبانی دارند، هنوز تحت تعقیب سازمانهای غربی می باشند. تاکنون چند مورد نمایش قدرت انتحاری ها در اداره ی طالبان انجام شده است. این خصوصیات ور فتارها مانع بزرگی در مسیر شناسایی رسمی امارت آنهاست.
دوم؛ طالبان قاتل فرزندان غربی ست. افکار عمومی غرب به سادگی از کنار خون سربازان شان که در افغانستان به دست طالبان کشته شده اند، نخواهد گذشت. هرگونه شناسایی طالبان به حیث دولت در افغانستان، به معنی مقابله دولتهای غربی با افکار عمومی جوامع غربی ست. این دشواری کار را برای همراهی با طالبان بیشتر میکند.
سوم؛ رفتار و باور طالبان در محورهای اصلی، چنان عمق یافته است که امکان تغییر در آن نمیرود. تلاشهای جدی الیت پشتون برای آوردن انعطاف در رفتار طالبان، حتی به قصد ظاهر آرایی برای فریب جهان هم، ناکام ماند. به میزانی که تلاش شد تا طالبان را در یک بستر نرم تر به لحاظ رفتاری قرار دهند، مناسبات داخلی این گروه رویکردی تهاجمی تر و سخت تر به خود گرفت. حالا گروه حقانی به عنوان یک مجموعه ی تروریستی کلیدهای اصلی قدرت را در درون امارت طالبان در دست گرفته و دیگر گروه های را که اندکی سیاسی تر به قضیه نگاه میکردند، به حاشیه رانده اند. در واقع رویکرد خشونت در امارت طالبان بر دیگر رویکردها غلبه دارد و در همین مسیر تصفیه های درونی برای آمادگی کامل نظامی این گروه با همان اوصاف تروریستی هر روز سرعت بیشتری میگیرد. ساختار طالبان به گونه ایست که اعمال فشار جهت تغییر رفتار جنگجویان این گروه، منجر به فروپاشی مجموعه ی گروه و در نهایت سقوط اقتدار مبتنی بر خشونت آنها خواهد شد. علاوه بر مشکلات درونی طالبان، رهبران این گروه امکان مدیریت گروه های تروریستی همکار شان را ندارند. همین علت است که خشونتها در پاکستان اوج میگیرد و در دست نیروهای جدایی طلب بلوچ اسلحه ی دیده میشود که در کنترل طالبان است. قاعده ی فعالیت گروه های تروریستی همکار طالبان هر روز در کشورهای اطراف گسترده تر میشود. این به صورت واضح هویت خطرناک گروه طالبان را به کشورهای منطقه برملا میکند.
در کنار دلایل یاد شده در بالا، مسئله ی سیاستگذاری های منابع خارجی روی موضوع افغانستان نیز بر سختی کار بر طالبان افزوده است. دلایل بالا نشان میدهد که تیر الیت پشتون به سنگ خورده است. به موازاتی که سطح فقر و خشونت درکشور بالا میگیرد، طالبان بشتر به لبه ی پرتگاه نزدیک میشوند. آنها نه امکانات لازم را برای تاسیس امارت شان از جهان به دست آوردند و نه دانش دولتداری را دارند. تنها اتکای شان به نیروهای جنگی ست. نیروهای که به لحاظ روانی و فکری فقط مستعد ویرانگری هستند و به صورت کامل از هنر و دانش سازندگی بی بهره اند. عمق ضعف شان هر روز بیشتر ظاهر میشود و این الیت پشتون را به شدت نگران ساخته است.
ادامه دارد …