انتخاب شیوه ی تروریستی برای برگشتاندن روایت تمامیخواهی توسط الیت پشتون از بنیاد یک اشتباه بزرگ بود. امروز این اشتباه پهلوهای خطرناک خود را نشان میدهد. طالبان در دو راهی حفظ نیروهای جنگی خود برای بهره تحمیل تفکر افراطی و قومی خود و بردن تسلط خود به سوی حاکمیت متمایل به تعامل با جهان قرار گرفته است. برای برپایی دولت به اقتصاد نیاز است و برای تولید اقتصادی و دسترسی به منابع مالی، ناگزیر باید وارد تعامل با جهان شد. این یک قاعده ی کلی ست که تمام دولتها به نحوی خود را با آن عیار میسازند. جهان اما نمیتواند تروریزم برهنه را به عنوان عضو در مناسبات حقوقی بین المللی به رسمیت بشناسد. افغانستان به تنهایی و بریده از بقیه جهان به هیچ عنوان امکان تولید منابع مالی جهت برپایی دولت را ندارد. تقریباً حتی دولت های گذشته در افغانستان که به لحاظ هویت چنین برهنه متهم به تروریزم از جانب همه ی کشورها نبودند، برای حفظ خود با گراف های متفاوت اتکا به کمکهای دیگر کشورها داشتند. بحث طالبان کاملا با تمام تجربیات گذشته متفاوت است. این گروه به لحاظ توانمندی هیچ امکانی برای مدیریت کشور و تولید ثروت و برپایی دولت با اتکا به امکانات خودی ندارد. هر کسی که با طالبان آشناست به خوبی میداند اینها فاقد دانش لازم و حتی روحیه ی لازم برای دولت داری هستند. بناً طبیعی ست که طالبان امکان کمتری در پل زدن به مناسبات جهانی جهت دست یافتن به فرصت های اقتصادی برای تداوم حاکمیت شان دارند. در چنین اوضاعی رهبریت این گروه همین امکانات حداقلی را نیز با وضع قوانین سختگیرانه علیه مردم این سرزمین از دست میدهد. کشورهای که چندی پیش با طالبان در حال گفت و گو بودند، دیروز از ورود وزیر خارجه این گروه به اجلاس قطر جلو گیری کردند. این واکنش جهان در برابر طالبان میزان فاصله ی الگوها و نظرگاه ها را میان طالبان و کشورهای دیگر نشان میدهد. جریان وضع قوانین ضد بشری در دستگاه طالبان هر روز قاعده ی گسترده تری پیدا میکند و این پیوسته فاصله ی این گروه را با جهان بیشتر میکند. پرسش این است که چرا طالبان میلی به انعطاف جهت مساعد کردن روحیه ی جهان برای دستیابی به منابع مالی و رونق تجارت و کار در افغانستان ندارند؟ این مانع مهم چیست که هر روز شگاف میان جهان و طالبان را بیشتر میکند؟ آیا طالبان رویکرد طالبان ریشه در باورهای دینی شان دارد یا علت های دیگری در بروز چنین رویکری دخیل است؟
بی هیچ تردیدی طالبان یک گروه تروریستی ست. از مطالعه ی رفتارهای طالبان در گذشته تا چند ماه اخیر اشغال کشور توسط این گروه، به خوبی میتوان دریافت که روایت شان برای حفظ قدرت، اساساً بر خشونت بنا شده است. برای حفظ روایت حاکمیت خود ناگزیر به پیگیری روش اصلی که باعث برگشت دوباره ی شان به قدرت شد، هستند. جنگجویان این گروه بر مبنای یک درک مشخص خود را در خدمت این روایت قرار داده اند و ساختار متکی به صفوف طالبان یک رشته ناگزیریهای خلق کرده است که به بخش جدایی ناپذیر آنها مبدل شده و نقش حیاتی در تداوم این گروه ایفا میکند. هر گونه چرخش در نگرش رهبری نسبت به مدیریت جامعه اگر مطابق دیدگاه بسته ی جنگجویانش نباشد، باعث فروپاشی آن خواهد شد. طالبان این کد سازمانی را بسیار خود میدانند. خشونت باعث شده تا صداها برای نقد خلاهای طالب در درون خفه شود و نقیصه های بی حد و حصر این گروه توسط مردم به زبان نیاید. درواقع کسی جرآت نکند حرفی از رفاه و مسرت در زندگی بزند، چرا که پیآمد آن مرگ خواهد بود. مشکل از جایی آغاز شد که این گروه از دشت به شهر آمده و برای تداوم خود باید به قوانین دیگری تن بدهد. مشکل رهبریت طالب دیگر تنها تغذیه ی اقتصادی صفوف خودش نیست، بلکه در برابر افکار عمومی و مردمان این سرزمین که سرنوشت شان به اراده ی طالب گره خورده است، باید پاسخی داشته باشند.
به نظر میرسد که فیصله ی طالبان این است که روایت خشونت جلو بروند و اقدام به استفاده از منبع های غیر مشروع جهت تغذیه ی فعالیتها و جنگجویان خود کنند. گفته میشود در روزهای اخیر این گروه به مردم اطراف شهرها اعلام کرده است که کاشت تریاک آزاد است. این یعنی انتخاب پرنسیپهای طالبانی در برابر الگوی تعامل با جهان که سهولتهای وافری ایجاد میکند. طالبان با این اقدام نشان داده که بقای خود را در تداوم حفظ باورها و رویکرد جنگجویانش می بیند، تا اینکه دست به اقدامات اصلاحی برای تعامل با جهان بزند و در نهایت ظرفیت های جنگی اش تضعیف شود. مشخص است که رویکرد این تصمیم طالبان عبور از مردم است. اقدامات طالبان جهت تصفیه ی صفوف شان که غالباً فرماندهان غیر پشتون را هدف قرار داده، در راستای همین سیاست تنظیم گردیده است. این گروه در واقع دغدغه ی مردم را کنار گذاشته و تعهد خود را سازمان تروریستی اش را امکان موثر تر دانسته است. به همین دلیل است که گروه حقانی به حیث موتور تروریزم طالبانی در بعد از اشغال افغانستان، نسبت به بدنه ی نرم طالب امکان بیشتری پیدا میکند.
عبور از مردم پیآمدهای بسیار جدی دارد که توسعه ی جنگ بارز ترین پیام آن می باشد. به میزانی که طالبان به جامعه فشار بیشتری میآورند، اقبال گروه های ضد طالبان برای رشد در درون توده بیشتر میشود. هرچند اکنون هم غیر از جنوب افغانستان که بستر اصلی طالبان است و طالبان خود را به شدت پای بند و متعهد به فرهنگ این منطقه میدانند، سطح تحریکات و انگیزه های جنگی علیه این گروه در بقیه مناطق افغانستان بسیار بالاست. تشکیل گروه های کوچک بیرون از دایره ی مدیریت قرارگاه اصلی مقاومت ملی در مناطق زیاد که هر روز عملیاتهای را علیه طالبان انجام میدهند، خود نشان از آمادگی جامعه ی غیر پشتون به مقابله با تفکر و قوانین طالبانی دارد.
اگر از منظر طالبان به قضیه نگاه کنیم، آنها چاره ی جز اتخاذ چنین تصمیمی ندارند. این گروه با ساختار ویژه ی که ناشی از پیوند آن با تمامیتخواهی قومی و تفکر افراطی دینی ست و اتکا به روحیه و باور جنگجویانش، قرار گرفتن اش در مقام پاسخگویی برای یک سرزمین که اساساً مستلزم تعامل با جهان میباشد، سند مرگ خود را امضا کرده است، چون رفتن به هر یک از راه ها منجر به نابودی اش میشود. الیت پشتون تصور این را نمیکرد که در چنین دوراهه ی خطرناکی قرار گیرد. اکنون تلاشها در اتاقهای فکر الیت پشتون به شدت جریان دارد تا راهی برای عبور از این وضعیت پیدا کنند. گروه طالبان انتخاب خودش را کرده است. آنها فقط به حفظ سازمان تروریستی است برداختند. بقیه الیت پشتون که تا کنون با طالبان همپا و همراه بودند تا حاکمیت را در کنترل قوم شان حفظ کنند، اکنون بوی مرگ این پروژه و سیاست را حس میکنند. انتخاب تروریزم به عنوان شیوه ی حاکمیت درجهان کنونی توسط یک گروه به شدت نیازمند در یک سرزمین عقب افتاده، نتیجه ی جز این ندارد.