جنایت و حافظه ی جمعی (قسمت دوم) اپریل ۲۰۱۹
متاسفانه آنچه تا کنون در رابطه با انگیزه جنگهای کابل نوشته شده است تابع دو امر بوده اول تحلیل ها ذیل مسئله ی دخالت خارجی ها صورت گرفته و دیگری نگرش صوری به مسئله ی جنگ های کابل بوده است. آنچه مورد غفلت و فراموشی قرار گرفته است، اصل انگیزه های حقیقی خشونت است. برای درک بهتر انگیزه اصلی باید به مطالعه ی رفتار جنگجویان پرداخت. روایت های ارائه شده ی متاثر از مواضع سیاسی هرگز گره ی پیچیده ی انگیزه های آن جنگ را نمیتواند بگشاید و نگشود. قساوت اعمال شده در نبردهای کابل و شیوه های کشتار بیانگر نوعی عطش تخلیه ی روانی ست. جنگجویان در واقع و غالباً از فرماندهان خود در شیوه های کشتار فرمان نمیگیرند. فرمان چگونگی تحقیر و تسلیخ قربانی از ناخودآگاه جنگجو صادر میشود. من بارها پای صحبت های کسانی که صحنه های هولناک جنایت در کابل دهه ی هشتاد را از نزدیک دیده بودند، نشستم و با دقت سعی کردم به جای توجه به وضع و حال دردآور قربانی در صحنه ی جنایت، روی رفتار و وضع عامل جنایت تمرکز کنم. برای درک واضح جنایات کابل همین بس که اغلب فرماندهان از کنترل جنگجویان عاجز میشوند و به تبعیت از میل ناخودآگاه جنگجویان شان وادار میگردند. انرژی های رها شده در صحنه جنگ های دهه ی هشتاد کابل دو علت اصلی دارد. اول داعیه ی طولانی ناحقی که با کشتار، خود را بر دیگران تحمیل کرده است و این بار نیز با همان باور تاریخی کشتار به سراغ قربانی آمده تا با سرکوب و تسلیخ قربانی، او را به تبعیت وادارد و دیگری بیش از دو قرن انباشت عقده های ناشی از تجاوز و ستم در ناخودآگاه قربانیان است. هر دو انباری که محرک اصلی شیوه های وحشیانه ی کشتار هستند، ریشه در تاریخ دارند. برای درک درست ریشه های جنایات کابل باید به تاریخ برگشت و دو سوی معرکه را در محور جنایتهای گذشته به بررسی گرفت. قبل از جنگهای دهه هشتاد کابل، در جریان دو صد سال هرگز قربانیان ستم در شرایطی قرار نگرفتند که بتوانند چشم در چشم عامل ستمگری بایستند. ظهور طالبان چیزی جز واکنش رهبریت پشتون به فرار قربانیان از زیر سلطه ی تاریخی ستمگرانه نبود. برخورد وحشیانه ی طالبان با هزاره ها به روشنی نوعی خشم غیر قابل کنترل را نشان میدهد. خشمی که در قالب کشتارهای هولناک ظاهر میشود. این طالب کیست و چرا اینقدر از هزاره ها نفرت دارد؟ آیا او یک عنصر دینی ست و به دلیل تفاوت های مذهبی هزاره ها را دشمن خویش میپندارد؟ پر واضح است که دین در دستگاه عملکرد طالب بیش از اینکه یک مرجعیت حقیقی باشد، نقش ظاهر آرایی سیاست های پنهان را دارد. دستگاه های استخباراتی گرداننده ی طالبان دین را وسیله ی توجیه قرار میدهند اما طالب نیت پنهانش را در تقلیل تدین به مسئله ی زبان آشکار میسازد، چرا که بنیاد مسئله بر نگرشهای تباری استوار است. بی هیچ تفاوتی نسبت به اسلاف خود، همان ستم تاریخی در مرحله ی حاکمیت طالبان دوباره بر هزاره های افغانستان مسلط میشود. در دوره ی بعد از طالبان امکان سرکوب علنی هزاره ها از آدرس حاکمیت به دلیل توانمندی هزاره ها در دفاع از خود و نظارت جامعه ی جهانی وجود ندارد و این شکل دیگری از تقابل را رقم میزند.
باور به دو امر باعث تداوم ستم شده است. اول عدم آگاهی بر امکان ماندگاری خاطره ی جنایت در ذهن گروه قربانی، که نهایت به واکنش های ویرانگر می انجامد. تصور غالب این است که حوادث جنایت بار گذشته ی تاریخی در نسل های کنونی تا حدودی از یاد رفته است و هیچ مسوولیتی در قبال آن احساس نخواهد شد. دوم باور به اینکه سرکوب هنوز میتواند راهی برای تداوم قدرت باشد. هر دو باور از بنیاد غلط است.
قدر مسلم این است که وقوع جنایت شکافی مملو از نفرت میان قربانی و عامل جنایت ایجاد میکند. وقتی جنایت با قاعده ی هولناک اتفاق میافتد، نوعی زخم ماندگار بر پیکر قربانی می نشیند. این زخم در خودآگاه و ناخودآگاه قربانی پیوسته در کار تعمیق حس انتقام است. در واقع این ابلهانه ترین باور است که قربانی فراموش میکند یا میتوان او را وادار به فراموشی کرد. نفرت به جا مانده از جنایت غالباً در ناخودآگاه قربانی خارج از حوزه ی اراده ی خودش و دیگری قرار دارد. روانکاوی راهکار را در تسکین قربانی و ایجاد زمینه ی امکان تحمل میبیند. توقف ستم و ندامت عامل ستمگری و فراهم آوری شرایط دلجویی از قربانی، همه اقداماتی ست که جهت تسکین و عبور کم هزینه از مرحله ی انتقام به سوی بخشش میباشد. پیش زمینه ی همزیستی تبارها در جغرافیای افغانستان مستلزم اقداماتی ست که عنصر نفرت را از مقام مدیریت رفتارهای قومی کنار بزند.
شاید حضور جامعه ی جهانی در افغانستان فرصت مناسبی برای پشتیبانی از راهکارهای موثر برای کاهش نفرت قومی تاریخی در این سرزمین بود، اما آیا کسی به این اندیشید؟
جنایات انجام شده علیه مردم هزاره بعد از سقوط حاکمیت طالبان تکانه های بیشتر برای اوج گیری نفرت ایجاد کرد. حمله به نوجوانان و کودکان هزاره در آموزشگاه ها، حمله به منظور غصب سرزمین های باقی مانده ی هزاره ها در فصل جدید یورش کوچیها مسلح پشتون، چندین مورد تیرباران هزاره ها در میانه ی راه ها به جرم هزاره بودن، حمله به گردهمایی های مردم هزاره و انجام کشتارهای عظیم، برخورد روشن تبعیض آمیز گروه حاکم با هزاره ها در زمینه مشارکت در اداره و قدرت سیاسی، اقدامات علنی علیه هویت و فرهنگ مردم هزاره از موضع حاکمیت، تحقیر علنی هزاره ها در رسانه ها توسط سخنگویان تباری مرتبط با گروه حاکم، تحریک نیروهای طالبان و داعش برای حمله به مناطق هزاره نشین و اقدام به کشتار مردم غیر نظامی و همزمان سکوت معنا دار تیم حاکم در برابر کشتارها، اقدام به شکستن صف دفاع خودی مردمی هزاره ها به منظور بی دفاع ساختن این مردم در برابر هجوم نیروهای مهاجم تباری با استفاده از قدرت دولتی، همه اقداماتی ست که نه تنها نتیجه اش کاهش نفرت نیست، بلکه بازتابش بازخوانی و رجعت دوباره به خاطره های دردآور جنایات گذشته علیه هزاره هاست. این رفتارهای خشونت بار هر فرد هزاره را بارها به تاریخ میبرد و بر صحنه های جنایات انجام شده علیه مردمش نگهمیدارد. یک مطالعه ی سطحی از تولیدات نوشتاری و هنری هزاره ها در سالهای اخیر به صورت واضح به ما از درد نهفته و فوران نفرت این مردم، میگوید. چرا در میان تمام نویسندگان هزاره، این کاتب هزاره است که بیش از همه ذهن نسل جدید هزاره را اشباع میکند؟ قطعاً به خاطر این است که کاتب هزاره راوی جنایاتی ست که بر این مردم رفته است و چنین روایتی ناخودآگاه سرگردان و مملو از نفرت این نسل را ارضا میکند. انگیزه ی برگشت به مسئله ی جنایت در تاریخ گذشته علاوه بر زمینه های دیگر، از رفتارهای کنونی تباری به شدت مایه میگیرد. خلاف آن باوری که سخنگویان تباری مثل یون و اصولی و جنرال طاقت هزاره ها را به گذشته دعوت میکنند تا درس عبرت بگیرند و اقدام به مقابله با مطامع شان نکنند، رجعت هزاره ها به تاریخ، درست به دلیل همان محتوای که طرف مقابل باور دیگری در مورد آن دارد، استعداد انتقام را در آنها عمیق تر میسازد.
ادامه دارد