کشتن عمیق ترین سطح جنایت است که با هر صورت بندی از مرگ، فراتر از آن جنایتی نمیتواند باشد. مرگ در تمام صور آن، اتفاقی سنگین و ترسناک است که هر گونه معنا را در درون خود میشکند و نابود میکند چرا که مرگ یک پایان است که در پس وقوع آن نه تنها جسم، که معنا نیز نابود میشود. برای درک سنگینی و ترسناکی این اتفاق، همین کافی که همهی ادیان برای مهار ذهن بشر، امید حیات بعد مرگ را سنگ زیرین طرح استیلایی خود قرار داده اند و همهی تاریخ چهارنعل در این میدان تاختند.
از همین جاست که مسئلهی مرگ را میتوان عمیقترین دغدغهی بشر شمرد و هر گونه عملِ منجر به کشتن دیگری را فاجعهی عظیم اخلاقی دانست. با تمام هولناکی قتل دیگری، این صحنه برای جامعهی ما بسیار آشناست، آنگونه که بتوان گفت؛ ما صحنهی برهنهی عمیق ترین جنایات اخلاقی بشر امروز هستیم. ما میدان تجربهی انواع مرگها هستیم. هر انسان متعلق به این جامعه نوعی از مرگ را به تجربه نشسته. یکی در گورستان درون خودش مدفون شده و دیگری خاک را بغل گرفته و دهها قبرستان در ذهن کسانی که عزیزش میدارند، برپای کرده است. هجوم این همه مرگ، تفکر و تصور زندگی را نابود کرده و ما دیگر هیچ چیز از چهرهی زندگی یادمان نمیآید.
در کشاکش این همه مرگ، مصلحت اندیشان سیاسی ما از بخشایش بخشی از عوامل این فاجعه سخن میگویند.
وقتی مسئلهی کشتن دیگری در میان است، آیا میتوان از بخشایش سخن گفت؟
بخشیدن در سطوح ممکن آن خاص در اختیار قربانیست. نه هر جنایتی قابل بخشودگیست و نه هر دیگری برخوردار از این اختیار. جنایت در سطوحی به امری غیرقابل بخشش مبدل میشود.
جنایت به لحاظ جبران، امری غیرقابل پاسخ است، چون اساسا امکان جبران با وقوع جنایت از میان میرود
آنچه غالباً ذیل مبحث جبران جنایت مطرح میشود، کاهش شرمساری عامل آن است، نه تلاشی برای برگرداندن صورت واقعه به قبل آن. وقتی کسی جانش را از دست میدهد، دیگری حتی اگر نزدیکترین فرد به قربانی باشد، فاقد اختیار برای بخشایش است، چون هرگز نمیتواند در جایگاه قربانی قرار گیرد. تصور ما از قرار گرفتن در جایگاه قربانی، یک صورت بندی ذهنی از جنایتیست که هویت واقعی دارد، بناً بخش بزرگی از آنچه نیست شده، بیرون از دایرهی درک ما میماند. علاوه بر آن مرگ قربانی با خود اختیار بخشایش را به گور میبرد و بدین صورت این امکان را از دیگری میگیرد، چرا که حق حیات قابل تحویل به دیگری نیست. حیات شاید تنها حقیست که سخن گفتن و اراده در مورد آن فقط در انحصار مالک آن است.
وقتی از انبوه مرگهای ناشی از عمل فرد یا افرادی سخن میگوییم، امر جنایت به موضوع بسیار پیچیده و سنگین مبدل میشود
پیچیده به این لحاظ که انتقال تجربه جنایت به طور گسترده، صورت روایی مییابد و این منجر به تقلیل بار سنگین دردی که قربانیان کشیده اند، به حسی بریده از اصل واقعه میشود و سنگین به لحاظ اینکه هر مدعی اخلاق ناگزیر باید در سمت درست و اخلاقی ماجرا بایستد و از پرداخت تاوان ایستادگیاش در پای اخلاق نهراسد.
مصلحت گرایان سیاسی با ایجاد یک روایت سعی در توجیه رفتارهای دارند که منجر به مرگهای بیشماری شده و همچنان ادامه دارد. ترفند این گروه برجسته کردن جنایتی دیگر برای توجیه، تقلیل یا نادیده گرفتن یک جنایت است. بلی! صحنهی امروز مملو از جنایت است و هر لحظه جان بسیاری را میگیرد، ولی آیا این صحنه میتواند سلب مسوولیت اخلاقی از کسانی کند که به گونهای عامل آن بوده اند؟ هرگز!
آنانی که به خود حق میدهند جنایت گروهی از رهبران و شخصیتهای رده اول در مشارکت در شکل دهی فاجعهی جاری را با منطق ضد اخلاقی (مصحلت امروز) به امری قابل اغماض تقلیل دهند، نمیدانند که معنی دیگر این عمل مشارکت در تداوم درد بازماندگان قربانیان و نادیده گرفتن حق مسلم قربانیست و در نهایت تداوم بخشیدن به امر جنایت است.
کافیست به این پرسش دقت کنیم
آیا کسی که آگاهانه بر مبنای امیال شخصی خود اقدام به جنایت کرده یا مشارکت در جنایت داشته، ممکن است همدستی مطمین برای مقابله با جنایتی دیگر باشد؟
شاید حداقل اقدام اخلاقی در شرایط کنونی این باشد که اگر نمیتوانیم از گلوی یک جنایتکار بگیریم، اقلن دست تمنا به دامنش نیز دراز نکنیم.
حرمت خون دهها هزار قربانی به کنار، برای خاطر ملیونها کودک گرسنه و بی پناهِ جامانده در سرزمین خون و خشونت، رهبران تاجیک و هزاره و ازبک را نبخشیم. با رهبران پشتون حرفی برای گفتن ندارم.