قسمت آخر
یک بحث دیگر هم در میان است و آن اتکای به سیاست (درد هر کس به خودش مربوط است) این سیاست از بنیاد غلط است. ما داریم در حوزه ی سرنوشت جمعی حرف میزنیم و با توجه به موازنه ی قدرت و وجود روایت تمامیتخواهانه و حذف گرایانه ی پشتونیزم، درد هر یکی از اقوام تحت ستم به دیگری مربوط میشود. سکوت هر یکی در قبال سرنوشت دیگری بی هیچ تردیدی خیانت به خود و مردم خود است.
با توجه به آنچه گفته آمد، هر گونه اشتباه در دریافت روال بازی و تعلل در انتخاب صف درست، جبران ناپذیر خواهد بود.
اکنون تاجیک با تحمل قربانیان بیشمار دارد با طالب میجنگد. با هر گله ی طالب که به دست مبارزان تاجیک کشته میشود، این خیل وحشی به قریه ها هجوم میآورند و مردم غیرنظامی را میکشند و عقده ی شان را روی غیرنظامی ها خالی میکنند. شاید به لحاظ سیاسی نشود مبارزه ی سربه کف های تاجیک را در کوهها توجیه کرد، چرا که هر چه آنها از طالب میکشند، طالب از غیرنظامی ها تلافی میکند، اما یک مسئله ی دیگر نیز در این میان مطرح میشود که نمیتوان نادیده گرفت و آن اینکه اگر همین غرش تفنگ تاجیکان را در کوهها از معادله بردارید، دیگر همه چیز در سکوتی کشنده، زیر سلطه ی طالب خاموش و بیصدا خواهد مرد. تفنگی در یک دره به فرق یک طالب متجاوز شلیک میشود، به تلافی آن طالبان پیرمردی را در یک قریه تیرباران میکنند، اما حاصل این بهای سنگین این است که جهان مطلع میشود تنها نیروی میدان طالب نیست. این معادله برای من درآور است. بهای آن را غیرنظامی های بیدفاع میپردازند، اما مگر راهی جز این وجود دارد؟ اگر وجود دارد، بفرمایید ما بدانیم!
فراموش نکنید که تاجیکان از موضع خود، ناظر بر وضعیت هستند. اقلن به لحاظ ذهنی برآورد خودشان را از اوضاع دارند و نسبت هر قطعه ی مشخص معادله ی سیاست و جنگ را با کلیت بازی سنجش میکنند. وقتی به دوستان هزاره گفته میشود خوب تاجیکان دارند میجنگند، شما هم به عنوان یکی از تبارهای قربانی سیاست تمامیتخواهانه ی پشتونیزم هار، بجنگید، میگویند ما در محاصره هستیم و به این دلیل دست به تفنگ نمیبریم. مگر پنجشیر در محاصره نیست؟ مگر اندراب و غیره مناطقی که تاجیکان میجنگند، در محاصره نیستند؟ ما هم در محاصره هستیم. علت چیست که ما در میان خطر میجنگیم و شما منتظر ناجی هستید تا بعد اینکه اوضاع کاملاً مساعد شد، با در نظر گرفتن تمام احتیاط های لازم، وارد نبرد شوید. این بهای سنگینی که تاجیکان بابت نبرد نابرابر امروز میپردازند، فردا آیا در نظر گرفته خواهد شد؟ با چنین رویکردی که اغلب نخبگان هزاره دارند، گمان نمیکنم برای شان ارزشی داشته باشد، همانطور که در مقاومت اول تنها قرارگاهی که سرپا ماند و تنها پرچم برافراشته ی باقی مانده بود. احمدشاه مسعود بود. همان که روایت خلق شده توسط بعضی از نخبگان هزاره باعث شده امروز بعضی ها علیه او زشت بگویند و بنویسند، که قطعاً منصفانه نیست.
صدای همین گروه های کوچک در قلب کوهستانهای پنجشیر، تخار، اندراب و بدخشان تنها صدایست که در قلب این همه وحشت، برای مردم بیدفاع امید خلق میکند.
بعضی از دوستان هزاره برای توجیه اینکه بیکار نیستند و دارند مسیر تاثیرگذاری را میروند، به اعتراضهای خیابانی در کشورهای بیرونی و طرح پرونده علیه طالبان در منابع حقوق بشری بیرونی اشاره میکنند. آیا واقعاً فکر میکنید، اگر نیروی در میدان نباشد و عملاً در برابر طالبان نجنگد، جهان به حرف شما گوش میکند؟ اگر کسی چنین اندیشه ی دارد، به شدت دچار سؤتفاهم است. جهان از شما بیشتر بر وحشت و شقاوت طالبان و پشتونیزم آگاه است. همین کشورهای مدعی حقوق بشر در حالی که شما را دست بسته و با تمام آگاهی از خصوصیت انسانکشانه ی طالبان تسلیم طالب کردند، چگونه ممکن است به صدای ده نفر در خیابانهای استکهلم یا برلین گوش دهند؟ اگر امروز صدای آن ده نفر در خیابانی در دل اروپا اندکی جدی گرفته میشود، به خاطر غرش تفنگ آن مبارز است که در میدان میجنگد و جلو طالب را عملاً سد کرده است. گوش جهان امروز از صداهای بی پشتوانه متاثر نمیشود. حرف بی پشتوانه هیچ مخاطبی در جهان امروز ندارد.
سکوت اغلب نخبگان هزاره در برابر جنایت علیه تاجیکان هیچ توجیهی جز زیرپا کردن اخلاق و تقارن این نگرش با تمامیتخواهی پشتونیزم ندارد. این برخورد عین نژاد پرستی ست. همچنانکه در هر فاجعه ی صدای تاجیکان به هر حال در تقبیح جنایت بلند بوده، نیاز است این همصدایی متقابل باشد.
واقعیت این است که شاید هیچ یک به تنهایی توان مقابله با تهاجم موجود را ندارد. اگر در کنار هم در برابر این تهاجم قرار نگیرید، کار برای همه تان دشوار میشود.
قتل غیرنظامیان تاجیک به دست طالب یک جنایت عریان است. این جنایت هم اکنون نیز در بسیاری از مناطق علیه دیگران نیز به نحوی جاریست. اگر مخالف جنایت هستیم، بهتر است اصل جنایت را تقبیح کنیم، نه جنایت علیه یکی را جنایت بدانیم و جنایت علیه دیگری را فرصت برای خود تلقی کنیم. این نگرش فی نفسه جنایت بنیاد است، حتی اگر در مورد گروه خودی با آن مخالف باشیم.
توده های سنتی مسوولیت اندیشدن را ندارند، بلکه این روشنفکران و نخبگان اند که باید برای مدیریت افکار عمومی به سمت درست، انجام وظیفه کنند. وقتی نخبگان خود به مانع مبدل میشوند و مایه ی تحمیق بیشتر میگردند، میتوان انتظار هر فاجعه ی هولناک دیگری را داشت. تنها به دفاع از جنایت سخن گفتن تبانی با جنایتکار نیست، بلکه برخورد گزینشی با امر جنایت و سکوت در برابر جنایت هم معنی همسویی و تبانی با جنایتکار را حمل میکند.
پایان