قسمت آخر
9. آیا تنها اسلام معنوی عارفان و صوفیان نماینده اسلام است؟
به هیچ صورت؛ اما عرفان و تصوف هم بخشی از دستاوردهای اسلام هستند. پیدایش همه فرقهها و نحلهها ریشه در عوامل گوناگونی دارد، از عوامل علمی و فرهنگی گرفته تا عوامل سیاسی و اقتصادی. همچنان که در دامن اسلام گروههای خشونتگستری مانند داعش و طالبان ظهور کرده یا در گذشته جلادانی مانند حجاج بن یوسف ثقفی و حاکمانی جهانگستر پیدا شدند که سرزمینها را به نام اسلام به خاک و خون کشیدند، به همان شکل در دامن اسلام معتزله با اندیشههای عقلگرایانه و عدالتمحورانه، حلقاتی روشنگر مانند اخوان الصفا، مراکزی مانند بیت الحکمه، و در کنار اینها عارفانی مانند مولانا و ابن عربی، فیلسوفانی مانند فارابی و ابن سینا، فقهایی مانند ابو حنیفه، دانشمندانی مانند خوارزمی و ابوریحان بیرونی، هنرمندانی مانند کمال الدین بهزاد، شاعرانی مانند فردوسی و بیدل، و بسیاری از چهرههای علمی و فرهنگی بزرگ دنیا در دامن اسلام پرورش یافتهاند. ما بخواهیم یا نخواهیم تاریخ بشر معجونی از همه این خوبیها و بدیهاست. اگر کسی از تمدن اسلامی در اسپانیا، مصر، بغداد، استانبول، سمرقند، دهلی و سایر مراکز تمدنی گذشته چیزی نمیداند بهتر است برای افزایش سواد تاریخیاش به گوگل مراجعه کند.
10. آیا کنار نهادن اسلام راه حل است؟
این پرسش را باید از کسانی پرسید که گمان میکنند هر گاه اسلام را با داعش و طالبان همردیف دانستیم، و پیهم به گوش مردم خواندیم که اسلام واقعی تنها اسلام داعش و طالبان است، مردم در حال اسلام را کنار گذاشته، همه روشنفکر میشوند و همدیگر را در آغوش گرفته میبوسند و جنگ و خشونت به پایان میرسد. کاشکی دنیا بر وفق همین خیالات شیرین طفلانه میچرخید. دین خیلی ریشهدارتر از این است که با اثبات نسبتش به داعش و طالب رخت بربندد. سلسله تمدنهایی که میشناسیم در حدود شش هزار سال عمر دارند، اما دین بیش از صد هزار سال، زیرا انسان از روزی که به نوعی از آگاهی در باره بیکرانگی هستی و کرانمندی وجود محدود خود دست یافته است پیوسته با پرسشهای بنیادین هستیشناختی دست به گریبان بوده است، و با همه پیشرفتی که علم و فلسفه کردهاند نتوانستهاند جایگزین دین شوند. اگر کسی وقت داشته باشد کار دانشمندان روانشناس را بررسی کند درخواهد یافت که روان انسانی چنان با پرسشهای عمیق وجودی و اگزیستانسیل درگیر است که هر دو قلمرو خودآگاه و ناخودآگاهش به نحوی در تسخیر دین قرار دارد، و بریدن از دین، اگر ممکن باشد، حد اکثر در قلمرو ضمیر خودآگاه اتفاق میافتد، نه ناخودآگاه، و این ناهماهنگی خود به اختلالات روانی دیگری میانجامد. بشر دایم از پوچگرایی و نیهلیسم فرار کرده و دین را کارآمدترین راه برای رهایی از آن یافته است. این مبحث بسیار گستردهتر از این است و باید در جایی دیگر به آن پرداخت. ما بخواهیم یا نخواهیم دین میماند و بسیار قدرتمند هم میماند، و در این صورت راهی جز آشتی دادن آن با عقلانیت و اخلاق نمیماند. جوامعی که به صلح و ثبات رسیدهاند سودای برانداختن دین را کنار نهاده و در صدد سازگاری دین با آموزههای اخلاقی برآمدهاند. اگر چنین توفیقی حاصل شود دینداران و بیدینان به زیست مسالمتآمیز دست یافته و انسانها به جای ستیز و خصومت راه تفاهم و همکاری بر سر بر مشترکات را در پیش میگیرند.
سخن آخر:
جای انکار نیست که تاریخ دین، هر دینی، به مثابه بخشی از تاریخ بشر، شاهد جنگها و خشونتهای فراون بوده، و در این کار از دین به قوت استفاده شده است، همچنانکه از سایر مقولهها مانند فرهنگ، نژاد، ملیت، ایدئولوژی و غیره نیز استفاده شده است. همچنان جای انکار نیست که شمار فراوانی از دینداران با ابزار ساختن دین در پی دست یافتن به قدرت و ثروت برآمده و کارنامه آلودهای پدید آوردهاند، که نمونههایش در جامعه ما نیز فراونند. این واقعیت تاریخی به ما حق میدهد که نقد علمی و روشمند دین را یکی از ضرورتها بدانیم و کارکرد آن را به پرسش بگیریم و از تلاش های ژرف و معتبر در این زمینه استقبال کنیم. اما از دیگر سو، تقلیل دادن نقش دین در تاریخ به کاستیها و کجیهای یاد شده و نادیده گرفتن کارکرد آن در دیگر ابعاد زندگی دور از انصاف و خلاف واقعیت است. این طرز برخورد با پدیده دین، به شمول اسلام، برخوردی ایدئولوژیک و غیر علمی است که اغلب از کمسوادی در این زمینه ناشی میشود. امروزه در جهان بیشتر از یک میلیارد و شش صد ملیون مسلمان وجود دارد، و به گفته محققان عرصه افراطگرایی و تروریسم، تعداد مسلمانان افراطی از یک در صد تجاوز نمیکند. بقیه شان که نود و نه در صدر را تشکیل میدهند مانند سایر مردمان دنیا در پی یک زندگی عادی انسانی هستند و اهمیتی به خواب و خیالهای ایدئولوژیک گروههای افراطی نمیدهند. دور از هر گونه خردورزی است که عملکرد یک در صد را تعمیم بخشیده و ملاک داوری در باره دین و آیین نود و نه در صد دیگر بگردانیم. به جای درافکندن بحثهای ایدئولوژیک و دعواهای پرخاشگرانه، بهتر است به سخن کسانی گوش بدهیم که کارشان اعتبار علمی دارد و به معنای اکادیمیک کلمه دینشناس هستند. منظور از دینشناس قطعا ملا و شیخ نیست، زیرا آنان به شکل مقلدانه به اعتقادات خود چسپیدهاند و آموختههای شان ارزش و اعتبار علمی ندارد. دینشناس به دانشمندانی گفته میشود که بدور از دغدغههای مذهبی به پژوهشهای بیطرفانه و منصفانه علمیِ روشمند در باره ادیان روی آورده و نتایج کار خود را با ما شریک ساختهاند. در این زمینه چهرههای نامآوری در سطح جهان هستند که مطالعات علمی آنان در باره ادیان، ما را به فهم پدیده دین، به شمول اسلام، یاری میکند، و برای نمونه به دو تن اشاره میکنم یکی میرچا الیاده، و دیگری رودولف بولتمان. در مورد خشونتهایی که در تاریخ ادیان، به شمول اسلام، اتفاق افتاده است از کتاب خانم کارن آرمسترانگ، که یکی از متخصصان طراز اول در باره مطالعه ادیان است، نام میبرم که به نام “قلمروهای خون، دین و تاریخ خشونت” چاپ شده و به برخی از زبانها هم ترجمه شده است. در جهان اسلام هم نمونههای مشابهی از این نوع تحقیقات داریم که به کار متخصصان این رشته میآید.
پایان