سهراب امین
حمله بزرگ تروریستی به مرکز تجارت جهانی و وزارت دفاع امریکا (پنتاگون) در یازدهم سیپتامبر ۲۰۰۱ مسئله ی تروریزم بین المللی را وارد مرحله ی نوینی در معادلات جهانی کرد. تعریف تروریزم به عنوان پدیده ی خطرناک از جغرافیایی سیاسی کشورهای جهان سومی، به حیث عنصری خطرناک برای کشورهای بزرگ و جوامع مدرن تغییر جایگاه داد.
انجام این حمله ساخت بندی پدیده ی تروریزم را از چارچوب برداشت های سنتی و حتی سیاسی تا حد زیادی بیرون آورد تا مسئله ی تروریزم نه تنها مسئله ی درونی کشورهای عقب افتاده، بلکه خطری بزرگ علیه تمام مناسبات سیاسی، اقتصادی و الگوهای زیستی در جهان مدرن تلقی گردد. مبارزه با تروریزم ذیل تعریف جدید، به عنوان یک اولویت بزرگ در دستور کار کشورهای مقتدر جهان قرار گرفت و لشکر کشی کشور های بزرگ زیر این عنوان به گوشه و کنار جهان سرعت یافت.
پرسش این است که آیا تفاهم جهانی روی مبارزه با تروریزم بین المللی در بعد حملات گسترده ی یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ چقدر به سرکوب این پدیده ی خطرناک انجامید و چه تاثیری روی ریشه های تروریزم و خصوصا منابع تمویل کننده ی آن در سطح جهان داشت؟
در این نوشته مورد افغانستان که یکی از برجسته ترین زمینه ی متاثر شده از حادثه ی یازدهم سپتامبر است، به صورت کوتاه بررسی میشود.
به صورت کلی، تحقیقات گسترده تروریزم را برخاسته از ریشه های فرهنگی و نگرش های سیاسی تعریف میکند. اوضاع افغانستان در بعد از سقوط دولت چپی به لحاظ فرهنگی و سیاسی مساعد رشد پدیده ی تروریزم بود و به همین دلیل از اقصا نقاط جهان تعداد زیادی از افراطی های دینی برای مبارزه به سرزمین افغانستان آمدند تا در صف نیروهای سنتی به دفاع از باورهای افراطی شان مبارزه کنند. در سطح سیاسی گره ی اصلی بحث به چگونگی منافع کشورهای بزرگ مرتبط است که جریان اصلی تامین مالی و تسلیحاتی تروریزم را به دوش داشتند. نه تنها در افغانستان، بلکه در بسیاری دیگر از نقاط بحران خیز جهان، علاوه بر ریشه های فرهنگی جنگ ها، سطح و کیفیت دخالت کشورهای بزرگ جهان نیز روی گسترش و تعمیق جنگها و تشکیل سازمان های فرامرزی برای پیگیری اهداف بین المللی اهمیت بالایی دارد. به روایت منابع معتبر و حتی منابعی از درون دستگاه دولت امریکا، در جغرافیایی افغانستان هم گروه های مجاهدین و هم بعد ها طالبان با استفاده از حمایت های مالی و تسلیحاتی امریکا به جنگهای شان ادامه میدادند. در پس حملات یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱، شاید باور غالب این بود که تاریخ حمایت دولت امریکا از افراطی های دینی که منبع اصلی تعدادی از خطرناکترین سازمان های تروریستی بین المللی است، شاید پایان یابد و نگرش جدیدی بر مناسبات جهانی در این گستره حاکم شود. لشکر کشی امریکا به افغانستان هم دقیقا با همین تعریف انجام شد.
افغانستان به حیث خط اول مبارزه با تروریزم و خانه ی امن تعدادی از سازمان های تروریستی به ویژه القاعده که عامل اصلی حملات یازدهم سپتامبر معرفی شد، شناخته شده و با تاکید بر تاسیس و پشتیبانی از روند دموکراتیزاسیون در این کشور، صدها ملیارد دالر وارد جریان مصرف گردید. با گذشت حدود دو دهه از شکل گیری ائتلاف جهانی و آغاز مبارزه علیه تروریزم در افغانستان، تحولات اخیر تردید های زیادی را روی تاثیرگذاری این مبارزات بر سازمان های تروریستی و به ویژه ریشه های اصلی تروریزم، ایجاد کرده است. تا نیمه های این دوره سازمانهای تروریستی از طریق تبلیغات گسترده اقلاً در سطح موضع گیری های رسمی کشورها، زیر فشار قرار داشتند، اما از دهه ی دوم، فشار به این سازمانها به شدت کاهش یافت و در سالهای اخیر مسئله تا حد زیادی به همسویی دولت امریکا با این سازمانهای تروریستی انجامید. شکل گیری این روند شک و تردیدها در مورد صداقت امریکایی ها در مبارزه علیه تروریزم را تقویت میکند.
پرسش در واقع این است که آیا امریکایی ها در مبارزه با طالبان که گستره ی اصلی بسیاری از سازمانهای تروریستی است، شکست خورده اند یا توافق جهانی علیه تروریزم بین المللی در پس حملات یازدهم سپتامبر تفاوتی در نگرش دولت امریکا نسبت به پدیده ی تروریزم ایجاد نکرده و با همان تعریف سیاسی از تروریزم، این توافق را زمینه ی گسترش حوزه ی نفوذ و منافع شان قرار دادند؟ اکنون افغانستان تحت فشارهای منابع امریکایی در آستانه ی ورود به شرایط جدید است. شرایطی که طالبان به حیث یکی از عمده بازیگران سیاسی در افغانستان با توافق امریکا جایگاه رسمی و قانونی می یابد. آزادی زندانی های طالب که تعداد قابل ملاحظه ی از آنها عضویت سازمانهای تروریستی شناخته شده ی بین المللی را دارند، حاکی از تداوم پیوند پنهان میان این سازمانها تروریستی و جانب امریکاست. با این تعریف یازده ی سپتامبر سرآغاز دوره ی جدید از مبارزه علیه تروریزم نشد، بلکه تعامل تروریزم با بعضی منابع بزرگ را وارد مرحله ی دیگر کرده است. ارزشهای که به عنوان مبنای مبارزه با تروریزم از جانب ائتلاف بین المللی به رهبری ایالات متحده ی امریکا، سر لوحه ی این جنگ خانمان سوز قرار گرفت، به راحتی به حاشیه رانده میشود تا سقف ترس آور افراط گرایی و جنگ همچنان بر فراز جامعه ی افغانستان باقی بماند. این روند نشان دهنده ی تزلزل باور نسبت به مبارزه با تروریزم است. شاید بتوان گفت حمله ی یازدهم سپتامبر خلاف برداشت های که از ابتدا صورت گرفت، نه تنها به توقف بهره برداری سیاسی از افراط گراهای دینی پایان نداد، بلکه فقط تفاوتهای در چگونگی برخورد با این پدیده را ایجاد کرد، اما ماهیت حمایت ها و نگرش ابزاری به تروریزم همچنان به قوت خود باقی ست. موازی با فشارها بر نظام نوپای دموکراسی در افغانستان از سطوح پایین جامعه و چالش های فرهنگی در این بستر، فشار بر نظام از جانب کشورهای مدعی دفاع از دموکراسی نیز اعمال میشود. در واقع ضعف موجود در زمینه ی امنیتی و حتی دولت داری در افغانستان ناشی از نگرش معطوف به منافع کشورهای بزرگ به مسئله ی تروریزم در جغرافیایی بیرون مرزی شان میباشد. ورود طالب به چارچوب حاکمیت در افغانستان بدون شک آینده ی این کشور را در هاله ی از ابهام قرار میدهد. آنچه از توافقات جانب امریکا با طالبان میدانیم، هیچ کدام حاوی امید به آینده برای انسان افغانستان نیست. تسلط افراطگرایی دینی در افغانستان علاوه بر این اینکه التهاب امنیتی و سیاسی در منطقه را عمیق تر میسازد، دشواری های گسترده ای برای اقشار مختلف اجتماعی در جامعه ی افغانستان نیز خلق خواهد کرد. شاید روند فرار از چمبره ی تروریزم در افغانستان سرعت بیشتری پیدا کند و مناسبات حقوقی و ارزشی به سالهای حاکمیت طالبان برگردد و این یعنی قربانی ساختن ملیونها انسان طی یک توافق سیاسی با گروه تروریستی که هنوز به عنوان یک سازمان تروریستی در پیشگاه سازمان ملل و بسیاری از منابع حقوق بشری و حتی کشورهای جهان شناخته میشود.
اگر مبارزه با تروریزم آن چنانی که در پس حملات یازدهم سپتامبر در سطح جهانی شکل گرفته بود، به مسیر اصلی آن هدایت میشد، شاید سطح فعالیت تروریزم و تهدید آن نسبت به حیات انسانها در بسیاری نقاط جهان در دو دهه ی اول قرن بیست و یکم اینقدر اوج نمیگرفت. مشکل اینجاست که منابع سیاسی جهان از هر امکان یک تعریف سیاسی میسازند و تروریزم هم برای این منابع بیش از یک امکان نیست و ورای هر گونه ارزشگذاری انسانی، میتواند مورد استفاده در پروژه های سیاسی و اقتصادی شان در هر گوشه ی جهان قرار گیرد. شاید خلاصه ی این بحث این باشد که تروریزم نیست که جهان را به زانو درآورده، بلکه این نگرش سود محور سیاستمداران رده ی اول جهان است که در غالب اوقات تروریزم را تا سطح یک همکار و همراه موثر بالا میبرد.