بهنام سپهر
در میان تردیدهای گسترده نسبت به مسئله ی صلح در افغانستان، مذاکرات رو در روی طالبان و دولت افغانستان در دوحه ی قطر آغاز شد. صحبت های ابتدایی طرف ها در مراسم افتتاح این مذاکرات که زیر ذره بین مقامات ارشد دهها دولت دیگر ارائه شد، فاصله ی بزرگ میان دوطرف را مشخص میسازد. داکتر عبدالله عبدالله از آزادی های شهروندی و حقوق زنان گفت و ملا برادر از حکومت اسلامی، که منظورش همان مدل حکومت شان در سالهای حاکمیت شان در افغانستان است.
از هر سو که به این مذاکرات دیده شود، انبوهی از پرسش ها به چشم میخورد. از روند شکل گیری این مذاکرات تا جغرافیایی برگزاری آن، همه دشواری های مسئله ی صلح و معنا دار بودن تردیدها در این رابطه را نشان میدهد. قسمت اعظم تلاش های حامد کرزی رئیس جمهور پیشین افغانستان در دوره ی زعامت اش و بعد از آن را شاید بتوان به مسئله ی صلح نسبت داد. او برای رسیدن به میز مذاکره با طالبان، دهها بار به پاکستان مرکز اصلی استقرار رهبریت گروه طالبان سفر کرد و در تمام دوره ی زعامت اش از ادبیات نرم در برابر خشونت بی حد و حصر طالبان استفاده کرد، تا شاید پای میز مذاکره با طالبان بنشیند، اما اقلن در دوره ی اقتدار کرزی، چنین امری برآورده نشد. برای درک مواضع دوطرف در زمینه ی صلح، خصوصاً موضع طالبان که بسیار سخت و شدید عنوان شده است، باید به عقب برگشت و به فکتور های متفاوتی توجه کرد. برگشت طالبان به صحنه ی کشمکش های خشونتبار افغانستان بعد از سقوط امارت شان در ۲۰۰۱ یکی از مهمترین پرسشهاست که باید برای درک وضعیت فعلی طالبان برای آن پاسخ درست یافت.
برگشت طالبان به صحنه
به صورت خلاصه براساس اسناد و شواهد موجود، سه علت را میتوان در بازگشت و قوت یافتن طالبان در جنگهای بعدی دخیل دانست. علت اول در نارضایتی پاکستان از شکل گیری یک دولت مقتدر در افغانستان نهفته است. پاکستانی ها به دو جهت افغانستان را حیات خلوت سیاست خود پنداشته و اصرار بر تداوم نفوذ شان در این جغرافیا داشته و دارند. مسئله ی اول نفع سیاسی و اقتصادی پاکستان از گرو گرفتن جغرافیایی افغانستان در چهار دهه ی گذشته است که چه در قالب گروه های جهادی و چه در غالب عناصر طالب و غیره این کشور را میدان باز جولان خود ساخته بودند. مسئله ی دوم منازعات حل نشده مرزی میان پاکستان و افغانستان و تعامل جغرافیایی دو کشور در حوزه ی منابع طبیعی مثل آب است. بدین ملحوظ پاکستان با چیدمانی حساب شده مهره ی طالبان را پس از یک عقب گرد تاکتیکی دوباره به میدان کشید تا منافع اش را در پس این بازی پیگیری کند.

علت دوم برگشت طالبان به صحنه را باید در منازعات تاریخی و ریشه دار قومی در افغانستان جستجو کرد. بنا به روایت منابع متعدد و بسیار معتبر آمریکایی، حامد کرزی که یک و نیم دهه بعد از سقوط طالبان در افغانستان بر اقتدار بود، از هر امکانی برای کاهش فشار بر جبهات طالبان استفاده کرده است. روایت های ارائه شده به منابع تاثیر گذار در سیاست افغانستان نسبت به مراجع تهدید کننده ی داخلی نشان میدهد که گروه های قومی مشخصی به رهبری حامد کرزی، در تمام این مدت تمام تلاش شان را برای ارائه ی یک تصویر متفاوت از طالبان و ترسیم یک چهره ی خطرناک از رهبران گروه های تباری دیگر استفاده کرده است. این گروه تا حدی توانست در این امر موفق شود و منابع خارجی را در سرکوب قوت های غیر پشتون در افغانستان متمرکز سازد. نیروهای اسماعیل خان فرمانده غیر پشتون و بسیار پرقدرت غرب افغانستان را با توان خارجی به شدت تضعیف کردند و اتحاد رهبران تاجیک را با سیاست های بسیار حساب شده از میان برده و آنها را به پارچه های کوچک و ناکارآمد تقسیم کردند و در مناطق مرکزی و شمال افغانستان نیز نطفه های بحران را ایجاد نمودند. نیروی ضد طالب با چنین ترفندی متلاشی شد تا فضای نفس کشیدن برای طالبان مهیا گردد. اشرف غنی نیز از لحاظ نوع نگرش در این زمینه تفاوتی با کرزی ندارد. باری وی در رسانه ها گفته بود، زندانی های بگرام بیش از نود درصد از یک قوم هستند و این عادلانه نیست. با چنین نگرشی طالبان از منابع داخلی پشتیبانی شدند و امکان نفوذ شان به مناطق مختلف فراهم گردید.

علت سوم برگشت طالبان به صحنه را باید در تحولات کلی منطقه جستجو کرد. شکل گیری وضع جدید در منطقه با توجه به تحولات خاور میانه و حضور قدرتمند روسیه و چین در منازعات این منطقه، باعث فشار مضاعف بر امریکا شد و هدف گذاری امریکایی ها را در مسایل منطقه ای دچار تحولی جدی کرد. ورود ترامپ به کاخ سفید به حیث یک کریکتر متفاوت سیاسی به فاصله گرفتن امریکا از شعارهای سنتی اش مثل دفاع از دموکراسی و حقوق بشر، شد. همین نگرش است که در ادبیات سیاسی ترامپ دیده میشود، وقتی میگوید، مردم افغانستان فقط جنگ را بلد هستند. صحبت های مایک پومپئو وزیر خارجه ی ایالات متحده ی امریکا در مراسم افتتاحیه ی مذاکرات به خوبی ضعف باورمندی جانب امریکایی را به شعارهای اولیه شان در ابتدای ورود به جنگ افغانستان، نشان میدهد.
درهمین مورد
نشست مقدماتی بین الافغانی در دوحه برگزار شد
نشست دوحه و جای خالی قربانیان جنگ
شناخت طالبان به عنوان یک نیروی دینی که ظاهرا برای آرمان های اعتقادی خود میجنگند، ما را از دریافت دقیق ماهیت این گروه خطرناک باز میدارد. طالبان بی هیچ تردیدی یک پروژه سیاسی-جنگی هستند که ریشه های تشکیل و نگرش مسلط بر منابع رهبری آن کاملاً این گفته را تایید میکند
نتایج گفت وگوهای جاری در دوحه:
انتظار نتیجه ی صلح از مذاکرات جاری در دوحه بدون گره زدن این سه چالش در محور صلح در افغانستان، انتظاری عبث است. هر تصمیم از جانب طالبان متاثر از سه علت یاد شده در بالا میباشد، چرا که تعلقات و منافع درج شده در این سه زمینه هنوز پا برجاست. علاوه بر آن، تضاد گروهی روی مسئله ی صلح در دسته های سیاسی حاکم که اکنون مبدل به مافیایی قدرت در افغانستان شده اند و هر جریانی که نفع این دسته های مافیایی را برنتابد، تهدید میکنند و متاسفانه منابع تاثیر گذار داخلی هم در روند صلح همین ها هستند، چالش دیگریست که دورنمای صلح را به شدت تاریک نشان میدهد. تشکیل گروه مذاکره کننده از جانب افغانستان هم متاثر از همین فکتور است. گروهی که به استثنایی چند نفر، اغلب شان حتی شخصیت های با تجربه و با دانش سیاسی نیستند تا چنین امر پیچیده ی را مدیریت کنند