نذیر رها ؛ نویسنده و پژوهشگر
زریاب عاقبت از شکنج تاریکی عصر بیروح ما به سوی ابدیت رفت. پیکر نحیف اش به دوش بیکسی تشییع شد تا این صحنه داغ ننگی باشد بر دامن این عصر خالی از معنا و ارزش. بیکسی سرنوشت محتوم تمام کسانی ست که قلم در دست در برهوت جامعه ی افغانستان به دنبال خلق تصویری از آدمیت هستند. گیرم این رهنورد نیم قرن در تکاپوی انعکاس (آوازی از میان قرنها) باشد و (گلنار و آیینه ) به دست، چارگرد قلا بگردد، کجا چاره ی این همه (هذیان های غربت) میشود؟ مگر نه این است که راوی سترگ بعد نیم قرن تلاش، با کوله باری از آرزومندی، عاقبت با دستانی خالی، از کوچه پس کوچه های کابل، با غربتی بی انتها، مایوس و غمزده از میان این تاریکی طولانی، خودش را به آن سوی هستی میکشاند.
قصه گوی پیر با رفتن اش داستانی دیگر سر میکند. داستانی که ریشه های واقعیت امروز را عریان میسازد، تا خودمان را به ما نشان بدهد. این من وقیح، فاقد اخلاق، ریاکار و دروغ گوی ما در صحنه ی مرگ زریاب هویدا تر میشود. قصه گوی پیر با داستان مرگش به ما میگوید، او همیشه تنها بوده است. گاهی اگر کسانی گردش حلقه زده اند، تمنای شان کسب شأن و نام بوده، نه چیز دیگری. کسی که جوهر زندگی اش را جوانمردی میداند و همه ی عمر همواره در خلق شخصیت های ذهنی متعهد به جوانمردی قلم میزند و دارایی اش چیزی جز جوانمردی نیست، چیزی از جنس این ریاکاریهای کریه و ظاهر آرایی های مضحک ندارد تا به یک مشت گدای نام و مکاره بدهد.
مرگ رهنورد زریاب مطاع نخبگان دهن گشاد این جامعه را محک زد.
آنانی که در اریکه ی قدرت تکیه زده اند و چه آنهای که با سیاه کاری هویت فرهنگی و هنر و دانش دوستی برای خود ساخته اند، با فرو افتادن این قله ی بلند، پیکرش را به خاک رها کردند و در خفیه گاه های خود خزیدند تا آدرسی دیگر برای نام و نشان بهم زدن جستجو کنند. این داستان نخبگان این جامعه است. داستان مدعیان ارزشگرایی و آدمیت. واقعیت تلخی که زریاب در صحنه ی غم انگیز مرگش بار دیگر به خاطر مان آورد، همچنانکه نیم قرن از این تلخی نوشت و پیوسته در آثارش آرزو کرد، کاش این جامعه طعم دیگری غیر از تلخی داشت.
مسئله ی مواجه شدن با واقعیت خود به سیاهچاله ی ترس آوری برای این جامعه مبدل شده است. به همه چیز و همه کس متوسل میشوند تا این واقعیت نکبت بار خود را نبینند.
واقعیتی که درک اش تا عمق استخوان را میسوزاند. زریاب از واقعیت خود نمیترسید و چنان زیست که بود و این را همه میدانند. همین رویکرد به زندگی او را به صخره ی عظیمی مبدل کرده بود که خیلی ها برای فرار از واقعیت شرم آور خود، سعی میکردند خود را در سایه ی این قله ی عظیم تعریف کنند و به این ترتیب هویتی جعلی برای کسب شأن و نام کسب کنند. همین های که با رفتن آخرین نفس از تن رهنورد زریاب، ناگهان از میانه غیب شان زد و تنها سر و کله ی شان در فضای مجازی دیده میشود. فضای مجازی بستر ارزانی برای گشاد دهنی و داعیه داری های بزرگ است. همانقدر که واقعیت برای این گروه دردناک است، فضای مجازی جذاب میباشد. هر قدر واقعیت به شرمساری و سرافگندگی بیشتر برسد، فضای مجازی شاهد مدعیان بیشتر و داغ تر خواهد بود.
ترجیح این جامعه غفلت بیشتر از واقعیت و اتکای بیشتر به شخصیت های ذهنی خود ساخته و جعلی در فضای مجازی ست. همین است که از شخصیت های دولتی تا سردمداران مردمی و هر کسی که ادعای دارد، فضای مجازی را جولانگاه خود ساخته اند. تشییع جنازه ی رهنورد زریاب هم در فضای مجازی به دوش دهها هزار متقلب حمل شد. همین های که صحنه عبور غریبانه ی پیکر بیجان رهنورد زریاب را از خیابانهای کابل از پشت پنجره ی خانه ی شان تماشا کردند اما قدمی به مشایعت پیکر این راوی خردمند برنداشتند، در فضای مجازی سینه ها چاک کردند و اشک تمساح ریختند.
شاید آمار واقعی آدمهای کابل همان چند نفری ست که گرد تابوت زریاب دیدیم، بقیه غوغاگران در این فقدان عظیم، جسدهای متحرکی هستند که از درون پوسیده اند و به هر چیزی برای صحنه آرایی و مکارگی متوسل میشوند.
از تمام اضلاع این صحنه ی غم انگیز پیداست که مرگ اخلاق در جامعه ی افغانستان بیداد میکند. واقعیت شرم آور موجود از جامعه قبرستانی به شمار میلیونها مرده ی دهن گشاد ساخته است. مرگی به غایت غم انگیز و هولناک. مرگی جمعی که نبض اخلاق در آن نمیزند و همه برای زنده بودن نقاب ارزشگرایی و اخلاق به چهره دارند. پشت این نقابها مردگانی خطرناک در کمین فرصت فریب و مکارگی نشسته اند.
من معنای این سونامی تسلیت را بابت مرگ رهنورد زریاب هنوز درک نمیکنم. آیا زریاب مرده است یا این مردم؟ ناگفته پیداست که زریاب با ( گلنار و آیینه) سالهای دیگر نیز چار گرد این قلا خواهد گشت و (آوازی از میان قرنها) خواهد بود.
این مردم اما برای اثبات زنده بودن خود هیچ سندی ندارند.
زبان من از بیان ذلت و خفت حاکم بر این جامعه قاصر است، بگذارید از زبان ابولمعانی بیدل دهلوی شرح حال این جامعه را بخوانیم.
این دور، دور حیز است، وضع متین که دارد بادِ بروتی مردی، غیر از سُرین که دارد
هر سو به حرکت نفس، مطلق عنان بتازید ای زیر خر سواران، پالان و زین که دارد