طالبان پیام آوران رنج اند و قاتلین لذات بشری. آنها با هر چه نشانی از لذت برای بشر داشته باشد، دشمنی دارند. در غیابت لذت، فقط رنج میماند و بساط طالبان در دشمنی با لذات انسانی، مملو از رنجهاست. رنجهای که از دریغ کردن ابتدایی ترین حقوق و آزادی های انسانی آغاز و تا گرفتن جان آدمها دامنه دارد. اکنون آنها با تاکید بر دینی بودن رویکردشان، در پی تحکیم ابدی رنج برای بشر میباشند. من نمیدانم در چارچوب دین چه لذتی برای انسان پیش بینی شده است و اگر از منظر انتقادهای که بر طالب نسبت دوری شان از دین اسلام به مسئله نگاه کنیم، باید در دین برای انسان لذاتی پیش بینی شده باشد، تا طالبان به عنوان عناصر ضد لذت رابطه ی شان با دین بی معنا شود. قصد تحلیل دیدگاه های دینی را در پیوند با رنج یا لذات بشری ندارم. بحث من این است که طالبان چه رنجهای را بر مردم تحمیل میکنند و چرا تحمیل میکنند.
نوروز رستاخیز طبیعت است و انسان به مثابه ی پدیده ی طبیعی رابطه ی عمیق با حادثه ی تولد دوباره ی طبیعت بعد از خمودگی زمستان دارد. انسان به صورت ناخودآگاه با طبیعت رابطه ی عمیق درونی داشته و با هر تحول طبیعت بی اختیار متحول میشود. این رابطه قطعاً یک رابطه ی ناخودآگاه است و اگر چیزی بیرونی در آن دخالت نکند، هر انسانی از رستاخیز طبیعت لذت میبرد، چرا که طبیعت مرجع انسان و منبع عظیم لذت برای مستی و سرخوشی انسان است.
طالب با نوروز مشکل دارد، نه به این دلیل که او به شناختی عمیق از طبیعت که توجیه گر زشتی آن باشد، رسیده است، بلکه دقیقاً به این دلیل که انسان از طبیعت میتواند لذت ببرد و طالب با این لذت مشکل دارد. با اینکه تا کنون امارت طالبان نتوانسته جلو همپایی مردم این سرزمین را با حادثه ی قیام طبیعت در بهار بگیرد، چون رابطه ی این مردم با طبیعت به درازای حضور انسان در جهان است، بلکه تلاش میکند سیطره ی خود را در این جغرافیا به لحاظ نظامی کامل سازد تا با خشونت این امکان لذت بردن را بتواند از میان بردارد. دورنمای نگرش طالب ابتنا بر انقیاد دارد و هرگاه در توانش ببیند، نگرش خود را بر محیطی که مسلط شده، با خشونت و زور تطبیق میکند.
آنها زنها را به خانه زندانی ساخته اند، این یعنی نیمی از پیکر جامعه را به رنج اسارت مبتلا کردن. وقتی آزادی انسان گرفته میشود، طبیعی ست که واکنش ذهن در برابر چنین وضعیتی تولید درد و ناآرامی های درونی ست. زنهای افغانستان در ناآرامی بسر میبرند، چرا که حاکمیت تفکر رنج محور طالب امکان آزادی را از آنها گرفته است. در تفکر طالب زن از منابع قدرتمند تولید لذت است. بناً چنین پدیده ی که عالی ترین هنرش تولید لذت است در دستگاه فکری شان بزرگترین دشمن تلقی میگردد. حوزه ی جولان این دشمن باید توسط یک روایت قدرتمند محدود گردد و امکان لذت از حضور چنین پدیده ی کاهش یابد. چه درگاهی بهتر از اندیشه های مقدس یک جامعه ی سنتی. این است که طالب تولید رنج را دینی میسازد تا دشمنی با دیدگاه خود را به جای دشمنی با خدا بنشاند.
پدیده ی طالب که با زن، طبیعت، آزادی و هر منبع دیگر لذت مشکل دارد، خود به نفرتی عمیق نسبت به هستی و زندگی دچار است. نفرتی که از بستر فرهنگی و تربیتی طالب مایه میگیرد. نفرتی که برای شناخت آن باید به ریشه های اصلی پرورش و شکل گیری شخصیت طالب رجوع کرد. چرا یک انسان به جای میرسد که نه خود توان لذت بردن از زندگی را دارد و نه به کسی دیگر در ماحولش اجازه میدهد از زندگی لذت ببرد؟ چرا طالب از صدای موسیقی نفرت دارد و هر چیزی صدای دل انگیز تولید کند، در تفکر طالب محکوم به نابودیست؟ چرا هنر به مثابه ی میدان باز آفرینش لذت برای انسان در ابعاد گوناگون، چنین مورد دشمنی طالب قرار میگیرد؟ آیا میشود از انسان بی هنر و بی نیاز از هنر حرف زد؟ آیا به راستی میشود کسی هم انسان باشد و هم هنر را درک نکند و خود و دیگران را بی نیاز از هنر بداند؟ رویکرد طالب به دین هم دقیقاً معطوف به ابعاد رنج آور دین است. اگر حتی در دین چیزی برای لذت بردن باشد، طالب با آن دشمنی خواهد کرد، چرا که مشکل طالب بود و نبود دین نیست، بلکه مشکل او یافتن راهی برای تخلیه ی عقده ها و نفرت درونی خودش است. کسی که از هر چه لذت است جدا میشود و نفرت را به عنوان عنصر تعیین کننده در درونش پیروی میکند، انسان نیست، بلکه یک حیوان خطرناک است که میتواند هر جنایتی را مرتکب شود. این که از طالب جنایات عظیم اخلاقی سر میزند و ابای از انجام جنایت ندارد، خود شاهد این مدعاست که این پدیده از مرز انسان بودن خارج شده است.
بناً وقتی با عنصری چنین خطرناک، مملو از نفرت، عقده مند و مریض مراجه هستیم، انتظار اینکه لذت انسانی را برتابد، انتظاری عبث است. او نه خود توان لذت بردن از زندگی را دارد و نه به کسی دیگر امکان لذت بردن را میدهد. او فقط ویرانی را میفهمد و رسالت اش تعمیق رنج و توسعه ی دردهای انسان در جغرافیای حضور است. به چهره های غمزده و کدر طالبان نگاه کنید! چه می بینید؟ یک انسان یا یک پدیده ی رنجور و پر از نفرت که قصد ویرانی همه چیز جهان را دارد؟ حتی در چهره های شان هیچ پیامی از زندگی نیست. سیمای طالب آیینه ی مرگ است.
