نذیررها
در جامعه ی امروز افغانستان هیچ فاجعه ی شرم آور تاریخی نیست که یک گروه آن را نقطه ی افتخار خود نشمارد. هر رذالتی در تاریخ شده است، امروز به افتخار بدل میکنند و هر رذلی در تاریخ خود می یابند، با بیشرمی به او به عنوان یک قله ی افتخار چنگ میزنند. گویی این جامعه دارد با منطق و اخلاق و دانش به صورت جدی وداع میکند یا حتی وداع کرده است.
مسئله ی قومیت در افغانستان به مبنای تقابل ها مبدل شده است. البته در گذشته نیز بحث قومیت اقلن در چند قرن اخیر مهمترین بحث سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در این جامعه بوده و جریانها بزرگ سیاسی به نحوی متاثر از این بحث بوده و هستند.
هیاهوی راه افتاده در روزهای اخیر در محور شخصیت های تاریخی که گویی نقش هویتی در گروه های تباری این سرزمین دارند، به روشنی نشان میدهد که قومیت مرکزی ترین بحث جاری در افغانستان است و معادلات سیاسی و موضعگیری های گروهی در نهایت ریشه در قومیت دارند.
پرسش این است که بحث قومیت چگونه مرکزیت یافت و در سالهای اخیر گفتمان قومی نهفته در تار و پود این سرزمین چگونه به سطح آمد و شیوه ی مواجهه ی توده ها و نخبگان جامعه با این امر چیست؟
مسئله ی قومیت ریشه ی بسیار طولانی در این سرزمین دارد و حوادث بسیاری در محور آن در دو صد سال اخیر رقم خورده است. این گفتمان اما نهفته بود و به دلایل مشخص سیاسی زیر فشار حکومتهای مطلقه تظلم خوابیده در بستر مناسبات سیاسی و فرهنگی این کشور کمتر امکان تبارز را می یافت. اما در سالهای اخیر به علت تحولات بسیار عمیق و گسترده، این بحث به سطح آمده و در زمینه های مختلف به صورت علنی خود را نشان میدهد. یکی از مهترین مسایل در این گستره، شیوه ی برخورد اقشار تبارهای مختلف با این بحث است.
قلت دانش در جامعه ی افغانستان پای مواجهه ی علمی و عقلی را در این زمینه شکسته است و به تبع آن موضعگیری ها چه از جانب توده و چه از سوی نخبگان جامعه، بر اساس یک تعصب کور است. این تعصب کور باعث شده تا دروازه ی هر گونه نقد تاریخ به روی محققان بسته شود. تاریخ هر جامعه ی را که ورق بزنید، به مجموعه ی از تجربیات خوب و ستمگری های بیشمار مواجه میشوید، چرا که تاریخ همزمان بستر بروز خوی نیک و بد انسانهاست. اما تاریخ تبارهای ساکن افغانستان طوری روایت میشود که همه پر از افتخار است و هیچ ستمگری و تظلم و شرمساری در آن وجود ندارد. این در حالی ست که بر اساس گزارشهای تمام منابع معتبر تاریخی، تاریخ افغانستان شرمآور ترین تجربیات را در خود جای داده است. از کشتارهای گسترده تا خاک فروشی های متعدد و تا وابستگی های بیدریغ به بیگانگان و تجاوزهای علنی به سرزمین های مجاور. این گفته ها روایت منابع معتبر تاریخی ست. فرقی هم نمیکند به کدام منبع تاریخی مراجعه کنید، چیزی جز این دستگیر تان نمیشود.
اما امروز در درون جامعه ی افغانستان باز کردن کتاب تاریخ جرم است. هیچ تباری نمیخواهد که تاریخش ورق بخورد. اگر هم کسی به تاریخ مراجعه کرد، امکان بازگو کردن آن در فضای عمومی نیست، چرا که هیچ کس به درستی و نادرستی روایت ارائه شده از تاریخ قومش فکر نمیکند. این رویکرد عام است و نمیتوان تفاوتی میان پشتون، تاجیک، هزاره ، اوزبیک یا اقوام دیگر در این زمینه گذاشت.
این رویکرد باعث شده تا همه در محور یک رشته جعلیات تاریخی برای تسکین حقارت درون خود، مشغول باشند. شاید مهمترین علت پا گرفتن این امر، وضعیت روانی جامعه باشد که تحت فشار تجربیات تلخ چند دهه، به حقارتی عمیق دچار شده است. انسانها مایوسی که برای امروز هیچ حرفی به گفتن ندارند و همه اطراف شان را فاجعه پر کرده و در میان تعفن جنگ، جنایت، ویرانی، فقر و فروپاشی دست و پا میزنند. هیچ چیزی در امروز نیست تا ذهن تحقیر شده ی شان را مداوا کنند، پس عقده های شان را در جعل یک رشته افتخارات تخلیه میکنند و بی هیچ توجهی به بعد اخلاقی و عقلی حوادث و شخصیت های گذشته، پشت آن سنگر گرفته و به هر کسی که نگاهی عقلانی و اخلاقی به تاریخ شان بیاندازد، چنگ و دندان نشان میدهند و دشنام نثارش میکنند.
ادامه واکنش ها به گفته های معاون ریاست جمهوری افغانستان ؛ معترضان عکس های او را آتش زدند
گره خوردن حقارت تاریخی با بستر منازعات امروزی توجهات را به گوشه های خاصی از تاریخ بیشتر متمرکز کرده است. در امر دفاع از شخصیت های تاریخی، همه تبارها وضعیت یکسانی دارند. حتی وقتی به سیمای مدعای شان نگاه کنید، قهرمانهای شان بیشتر از میان کسانی انتخاب میشوند که در پرونده ی خود، زخم های بیشتری به روح و قلب تبار مقابل زده است. این یعنی انسانی درمانده و حقیر، به علت عقب مانی و بی دانشی، در میانه ی جنگی قرار گرفته است که به هر چیزی برای فتح سنگر مقابل متوسل میشود. ریشه ی کشتارهای امروز را از چنین منظری بهتر میتوان دریافت.
فرایند چنین وضعیتی به صورت حتمی تداوم کشمکش و کشتار است. در واقع اساس تقابل بر یک وضعیت روانی قرار دارد. یعنی عقل و منطق از ورود به این غائله عاجز است، چون هیچ کسی تمایلی به بازنگری در ارزشها، اساسات اعتقادی و برداشت های کلی خود ندارد. در این میدان رهبری به احساسات واگذار شده است، فقط عده ی در راس گروه ها به سود جویی از این وضعیت مشغول اند که البته خیلی هم برای شان نفع داشته است، چرا که با هر موج تحریک احساسات مردم، فرصت های بیشتری برای غارتگری و جنایت برای شان مهیا میشود.
نخبگان جامعه نه توان و نه تمایلی به عوض کردن این رویکرد مخرب دارند. در سالهای اخیر موج احساسات قومی افراد گمنام بسیاری را به قدرت رسانده و ثابت ساخته اگر سنجیده و هوشیارانه به مدیریت روان توده ها اقدام شود، حاصل اش بسیار زیاد است.
نهایت به همان گفته ی معروف خلاصه میشود که نه گرگها سیر میشوند و نه گوسفندها عاقل. جعل تاریخ شاید پاسخی توهمی به روان پریشان و تحقیر شده ی این جامعه بدهد، اما شکی نیست که هرگز به این کشتار و جنایت جاری پایان نخواهد داد