نذیر رها
ارزشهای فرهنگی و بستر مردمی مهمترین عامل بروز جنایتها و نابسامانی های کنونی میباشد، اما در این میان غالب نخبگان و باسوادهای جامعه با وقیحانه ترین شکل به اوضاع کنونی برخورد میکنند. توده به حکم عقب مانی در حوزه ی آگاهی، دانش و عدم دسترسی به اطلاعات کافی برای سنجش دانسته ها، داشته ها و ارزشها، غالباً با روایت های عاریت گرفته شده به تعامل و درک قضایا و اوامر میپردازد، اما نخبگان جامعه و طبقه ی باسواد اگر در چنین تله ی گیر مانده باشد، باید دنبال ریشه های عوامل بیشتری در زمینه ی دخالت در اوضاع گشت. اینجا باید پای ضعف اخلاق را نیز جلو کشید و از خود پرسید این باسوادهای که دانشگاه رفته اند و به منابع اطلاعاتی تاریخی دسترسی دارند و میتوانند با استفاده از ابزار قابل دسترس به تشخیص درستی و نادرستی قضایای موجود بپردازند، چرا خود به گرداب دروغ گرفتار آمده اند؟ و نه اینکه برای رهبری فکری جامعه به سوی حقیقت کمکی نمیکنند، بلکه خود به عامل بستن روزنه های باقی مانده ی درک حقیقت به روی مردم میشوند.
مناسبات قبیله ای بر پایه ی فرهنگ بسته در سده های اخیر منجر به عقب مانی های زیادی در درون پشتونهای افغانستان شده است. حاکمان پشتون به حیث دست پرورده های مناسبات قبیله ای، هیچ کار موثری برای بیرون کشیدن این مردم از رکود دراز مدت شان، نکردند. آنها عبور از مناسبات قبیله ای را به نفع حاکمیت شان نمیدیدند، بناً با تمام توان جریان عقب نگهداشتن این مردم را تعقیب نمودند. این طرح حاکمان پشتون با موفقیت جلو رفت و توانستند مردم خود را در بدترین شرایط ممکن از لحاظ دانش، فرهنگ و رابطه با الگوها و ارزشهای معاصر قرار دهند. تحجر فرهنگی حاکم در مناسبات پشتونها، فرزندان این مردم را در محور ارزشهای بسیار عقب افتاده طعمه ی گروه های افراطی کرده و هر روز در سنگرهای جنگ علیه دیگران قربانی میدهند.
هرچند نمیتوان اقدام به جنایت ناشی از نادانی را در دادگاه اخلاق برائت داد، اما به نظر من بزرگترین جنایت را باسوادها و کتابخوان های پشتون در این زمینه مرتکب شده و میشوند. اغلب این باسوادها حتی شامل قدرت نیستند، اما به دلیل تاثیر پذیری از گفتمان قومی حاکم، در برابر تمام ظلم و ستمی که بر مردم شان میرود بیشرمانه سکوت میکنند و این سکوت را در کشمکشهای فرهنگی و سیاسی توجیه مینمایند. از مهمترین عوامل تخطئه ی ذهن پشتونها، ارائه ی روایت های جعلی تاریخی و تحریک مردم به پشتیبانی از این جعلیات است. آنها با یک مشت مزخرفات توده ی پشتون را علیه دیگر مردمان ساکن این کشور می شورانند و خود در سایه نشسته قربانی شدن روزانه ی توده های بیخبر را تماشا میکنند. تقریباً تمام منابع باسواد پشتون روزانه در پی ساختن و پرداختن ارزشهای جعلی جدید، برای حفظ توده های مردم شان در سنگر جنگ و ویرانی میباشد. به همین دلیل تقریباً در تمام فرهنگ پشتون افغانستان در همه حوزه ها قهرمانهای ساخته و پرداخته ی شان، خوی جنگاوری و ویرانگری دارند. ادبیات پشتو بیشتر در محور جنگ و خونریزی میچرخد. قسمت اعظم موسیقی پشتونها با محتوای خشونت شکل گرفته است. حتی اگر از عشق حرف میزند، در دست عاشق شمشیر است. همین دو روز پیش صحنه ی زجر کش کردن یک انسان را در میان جمعیتی که کودک و نوجوان و پیر با سنگ او میزدند، از طریق رسانه های اجتماعی به نشر رسید که حتی دیدنش روح را در انسان نابود میکرد. در واقع بیرحمانه کشتن به امری طبیعی و عادت جمعی فرهنگی آنها مبدل است. همین است که کودک هشت ساله ی را سر میبرند و نامش را جهاد در راه خدا میگذارند.
حاصل چنین فرهنگی چیست؟
من میپذیرم که مسئله ی خشونت در افغانستان تقریباً برای تمام مردم این کشور به امر عادی مبدل شده است و به نحوی در بعضی وجوه با عناصر فرهنگی پشتیبانی میشود. سطح گرایش های خشونت طلبانه در همه فرهنگهای موجود افغانستان نگران کننده است و باید مورد مطالعه قرار گیرد. شاید مهمترین عامل گسترش آموزهها و ارزشهای سیتز جویانه در فرهنگهای قومی در افغانستان در نیم قرن اخیر، تجربیات سیاسی و جنگی باشد که کشتارهای زیادی را به میان آورده است. با آنهم بعضی از فرهنگها با اتکا به پیشینه و درونمایه ی خود، کاملاً در همه وجوه به دامن خشونت سقوط نکرده اند و هنوز نقاطی در گستره ی ارزشها و آموزه های شان هست که انسان را به عطوفت و همزیستی دعوت میکند. در پشتونها اما خشونت در تمام حوزه های زیستی به شدت پشتوانه ی فرهنگی دارد، چرا که از هر زمینه ی برای مشروع نشان دادن خشونت استفاده میکنند. شکی نیست که این روند کمر نسل های بعدی پشتون را نیز خواهد شکست، چرا که آخرین روزنه های امید که مکاتب و ارتباط با کتاب و دانش و ارزشهای انسانی است، از جانب گروه های قدرتمند پشتون بسته میشود.
بی هیچ استثنایی تمام منابع قدرت پشتون از روند تضعیف دانش و اخلاق پشتیبانی میکنند و سود میبرند. مصداق بارز آن طالبان است. طالبان طی دوره ی حاکمیت شان به اعمال ارزشهای ويژه ی پرداختند که دعوت علنی به دشمنی با تمام ارزشهای معاصر میکرد. خطوط قانون گذاری شان برای اجتماع از لحاظ محتوا به صدها سال قبل برمیگشت. شیوه های برخورد شان با مردم مبتنی بر زور و خشونت محض بود. با این همه فرهنگ طالبانی نماینده ی مستقیم روح فرهنگ پشتون در افغانستان است. امروز هم همان درک طالبانی تغییری نکرده است، چرا که ریشه در مناسبات اجتماعی قبیله ای دارد. جریانهای بسیار کمرنگ و ضعیفی نیز در میان پشتونها وجود دارد که اقلن در سطح موضعگیری های رسمی و رسانه ای اعلام دشمنی با دانش و فرهنگ انسان دوستی نمیکند، اما همین ها هم به نحوی در پشت پرده تابع سیاست های کلی دانش ستیزی هستند، فقط در ظاهر امر ابراز خوشبینی به دانش میکنند.
آیا امید تغییر وجود دارد؟
وقتی به محتوا، ساختار و بافت این بازی خونبار نگاه میکنیم، امید تغییر و برون رفت از این وضعیت به شدت ضعیف میشود. پرسش اینجاست که همین گله های باسواد پشتون به چه مشغول اند؟ چرا در برابر این همه فاجعه که تمام رگ و ریشه ی فرهنگ شان را فرا گرفته است سکوت میکنند؟ آیا تصور شان این است که ابتدا باید با استفاده از زور سرنیزه بر بقیه مردم این سرزمین غلبه کرد، بعد از آن به ابزار دانش روی آورد؟ آیا نمیدانند این جعلیات تاریخی در ذهن و ضمیر کودکان امروز شان نیز نهادینه میشود و نسل فردای شان نیز در جهنم انسان سوز جنگ به دفاع از یک مشت دروغ خواهد سوخت؟ کودکی که امروز صحنه ی زجر کش کردن یک انسان را با سنگ، در پیش روی خود می بیند، فردا به چیزی جز خشونت اندیشیده نخواهد توانست. تمام جغرافیایی پشتون صحنه ی مکتب سوزی، جنگ و قتال است و باسواد های پشتون در مورد ریشه های این قتال حرفی نمیزنند که هیچ، هر روز پایه ی این تحریکات را با حرف و گفت های رسانه ی و تبلیغات تحریک آمیز، محکمتر میسازند.
تمام تلاش ها این است که با فشار دروازه های تحقیق و بررسی رفتارهای قومی را ببندند، اجازه ی بازکردن کتابهای تاریخ را برای شناسایی واقعیت حوادث و وقایع ندهند، روح و روان افراد را بکُشند و ذهن و عقل انسانها را سرکوب کنند تا چیزی بر اساس عقل و منطق محاسبه نشود. هر تحولی برای بهبود زندگی پشتونها در این بستر حاصل برخورد واقع بینانه با تاریخ و دور ریختن جعلیات تاریخی و باز کردن درهای دانش به روی توده های درمانده ی پشتون خواهد بود. متاسفانه باسوادهای پشتون هیچ کاری در این زمینه نمیکنند و همزمان خود به مانعی بزرگ در برابر عبور توده های پشتون از فرهنگ و مناسبات خشونت محور به مناسبات و فرهنگ همزیستی و اخلاقی مبدل شده اند. فردا اگر نسلی از پشتونها این دوره ی دردآور و خونبار را پشت سر گذارد و به یک وضعیت متعادل انسانی برسد، هرگز باسوادهای امروز پشتون را بابت خیانت شان نخواهد بخشید. این باور که تا ابد میتوان با یک مشت دروغ توده ها را همچنان سرگردان نگهداشت، از بنیاد غلط است. دیر یا زود توده ها یا بر اثر تحولات جهانی یا عاملی دیگر از این بن بست وحشت آفرین عبور میکنند و آن روز حتی با گور قلم به دست های بیشرم امروز محاسبه خواهند کرد